Monthly Archives: January 2012
کلمه بعدی
قبلا فکر میکردم روند یادگیری حرف زدن بچهها اینه که اول هی هرچی بهشون میگی تکرار میکنند و بعد کم کم میفهمن که این کلمه به چه جسم با موقعیتی مربوطه. ولی ظاهرا اینطوری نیست.
سپهر تا الان خیلی کم کلمهها رو بعد از ما تکرار میکنه. یه سری کلمهها رو دیگه الان کاملا معنیشون رو میدونه و درست استفاده میکنه. ولی یه سری زیادی هم که کلمه میگه این طوریه که دوست داره کلمه بعدی اون چیزی که ما میگیم رو بگه. فکر کنم اولین موردش رو تو عددها کشف کردیم.که بهش میگی یک، میگه دو، میگی دو، میگه سه، و همین طور الان تا بیست به جز ۱۷ و ۱۸ و ۱۹ همه رو میگه.
بعد کم کم تو کتابهاش فهمیدم که اگه کلمه آخر جمله رو صبر کنم و نگم فوری خودش میگه. مثلا یه کتابی داره که متضادهاست. وقتی بهش میگی big. میگه and small. میگی short میگه and tall. کل این and و کلمه بعدش هم براش با هم یکیه فکر کنم! یا مثلا تازه فهمیدم که کلی از شعرهایی که براش میخونم کلمههای آخر بیتهاش رو حفظه. علیرضا میگه پس همین که هی به ما درخواست این شعر و اون شعر رو میده. میخواد حفظ کنه! مثلا گنجشک لالا رو که براش میخونم، بعد از مصرع اولش میگه لالا و بعد از مصرع دوم میگه بالا. خیلی کف کرده بودم که چه جوری تفاوت این دو تا رو هم فهمیده و میگه. البته نه اینکه همه رو درست بگه. مثلا توپ سفیدم رو که براش میخونم: قل قل میخوره تو زمین …، به جای ورزش میگه بازی!
مسافرت به نیویورک
ما قرار بود امروز نیویورک باشیم ولی نیستیم! از وقتی که اومدیم اینجا یعنی ۷ ماه پیش مسافرت با هواپیما نرفته بودیم ولی وقتی برای عروسی یکی از دوستامون دعوت شدیم طرف شرق هیجان زده شدیم و بلیط گرفتیم که بریم. هم برای عروسی هم برای دیدین دوستامون اون طرف که این مدت ندیده بودیمشون.
ولی هی به مسافرت که نزدیکتر شدیم تازه به سختیهاش فکر کردیم. اینکه طول مسافرت کوتاهه و برنامهریزی دیدن دوستامون که تو دو سه تا شهر مختلف بودند خیلی سخت. اینکه ۷ ساعت تو هواپیما نشستن چه جوری میخوایم سپهر رو سرگرم کنیم. اینکه آیا واقعا با یه بچه ۱۶ ماهه میشه رفت عروسی؟ تو قسمت خود عروسی که لابد همه باید ساکت بشینند و گوش بدند که سپهر وقتی جایی ساکت میشه تازه خوشش میاد جیغ بزنه و مدت طولانی هم که نمیتونه بشینه باید هی ببریمش بیرون و بیاریم. تو قسمت شام و بزن و برقص بعدش که شاید خوشش بیاد و براش راحتتر باشه مدت کمی بیشتر نمیتونیم باشیم چون وقت خوابش میشه و باید بره بخوابه. به همه اینا هم اضافه کنیم که از هوای بیست درجه اینجا باید میرفتیم تو هوایی که از شانس ما حسابی سرد شده بود و ماکزیممش شده بود منفی دو-سه.
ولی خب برای عروسی لباس خریدیم و چمدونها رو بستیم و برای تو راه سپهر غذا و نوشیدنی و اسباببازی و کتاب و یه عالم فیلم و بازی روی آیپد گذاشتیم و رفتیم سمت فرودگاه. سه ساعت هم زودتر از پرواز رسیدیم. بارها رو هم تحویل دادیم و داشتیم به خانومه میگفتیم که اگه میشه صندلیهای موقع برگشتمون رو هم برامون معین کنه که خیالمون راحت باشه که خانومه گفت ئه! من حواسم نبود. این پرواز شما پنج ساعت تاخیر داره. هیچ پرواز دیگهای هم حتی اونایی که وسط راه توقف داشته باشند جا نداره. ۵ ساعت تاخیر هم یعنی پرواز میافتاد به ساعتهای خواب سپهر. حالا اگه مدت خوابش همهاش در حال پرواز بودیم میشد امید داشت که بخوابه. ولی اینکه وسط خوابش بخوایم پیاده بشیم و بار خالی کنیم و تو هوای سرد بریم ماشین بگیریم و اینا دیدیم خیلی سخته. گفتم کاش میشد کلا کنسل کنیم. خانومه گفت یعنی کل رفت و برگشت رو میخواید کنسل کنید؟ گفتیم اگه میشه. گفت باید با رییسم صحبت کنم. صحبت کرد و اومد گفت باشه. همه پول رو بهتون پس میدیم یه کم هم صبر کنید تا بارتون رو خالی کنند. خلاصه که بارهامون رو تحویل گرفتیم و برگشتیم خونهمون.
از یه طرف کلی دلمون سوخت که نرفتیم عروسی. دوستامون رو نشد ببینیم. لباس شیکهامون رو هم نشد بپوشیم! ولی خب شاید هم بد نشد و اون طوری فقط خستگیش میموند به تنمون.
۲۰۱۲
سال ۲۰۱۱ هم تموم شد. درسته که به قول ندا این دو تا سال تو داشتن باعث شده در واقع هیچ سال نویی نداشته باشیم ولی در همون راستای شتر گاو پلنگی که ما شدهایم دیشب رفتیم و تو خیابونهای مرکز شهر جشن گرفتن مردم رو تماشا کردیم. علیرضا پیش سپهر که خواب بود موند و من با دوستان رفتیم و قدم زدیم و ملت رو تماشا کردیم.
دقیقا پارسال تو همین ۱ ژانویه سپهر برای اولین بار غلت زد. الان دیگه حسابی راه میره. اون موقع تازه داشتم این دل و اون دل میکردم که بهش غذا بدم یا نه. الان حسابی همه چی میخوره. مخصوصا غذای ایرانی رستورانپز. اون موقع خوب نمیخوابید. هنوز هم خوب نمیخوابه!
خلاصه که سال گذشته همونطور که از این وبلاگ هم پیداست قسمت عمده زندگی حول و حوش سپهر میگشت. شاید با بچهدار شدن دیگه تا همیشه اینطوری باشه. اصلا از این موضوع شاکی نیستم و حتی فکر میکنم انگیزه خوبیه برام که خودم هم بهتر باشم. حالا تا ببینیم سال بعدی چقدر چیزا تغییر میکنه هم برای خودم هم برای سپهر. و شاید هم برای این وبلاگ.