دو هفته قبل درست اول هفته سپهر تب کرد. با اینکه تبش بالا نبود ولی حالش اصلا خوب نبود. تمام صبح رو گریه کرد و نه شیر میخورد و نه میخوابید و نه غذا میخورد. به دکترش که زنگ زدم گفت اشکالی نداره تا یه روز غذا نخوره و دوا هم لازم نیست بدی چون تبش پایینه. ولی خیلی ناآروم بود و من یه مقداری بهش با زحمت قطره استامینوفن دادم. تا اینکه بعدازظهر شیر خورد و خوابید و وقتی بلند شد انگار نه انگار. سرحال سرحال شده بود. کلی خوشحال شدم که خوب شد کوتاه بود. فرداش خودم و علیرضا سرما خوردیم. و چون هر دونفرمون هم سرما خورده بودیم هیچ کدوم هم نتونستیم استراحت کنیم و بعد هم نمیشد که سپهر رو از خودمون فاصله بدیم. دوباره آخر هفته سپهر باز حالتهای سرماخوردگیش شدید شد. اینبار تب نداشت ولی هی عطسه میکرد و آب دماغش میاومد که خب چون عادت نداره خیلی اعصابش خورد میشد.
خلاصه همینطور هنوز سرماخوردگی خودم کامل خوب نشده و خسته هفته بعد شروع شد. علیرضا ۴ روز داشت میرفت برای یک کنفرانسی شمال کالیفرنیا. این دفعه به نسبت دفعه قبل که علیرضا نبود چندین و چند درجه کارای سپهر آسونتر شده بود. شبا اکثرا خیلی خوب میخوابه و فقط یه بار بیدار میشه. تنها میتونم ببرمش حموم. بیرون میتونیم بریم بازی کنیم توی پارک و اینا. ولی باز هم تنها بودن حسابی خستهام کرده بود.
این دو هفته پشت سر هم انگار هنوز خستگیش به تنم مونده. از اون مدلها که آدم دلش میخواد یکی دو روزی دیر از خواب پاشه و همه روز یا فیلم نگاه کنه یا تو رختخواب کتاب بخونه. ولی خب با بچه دیگه حالا حالاها نمیشه از این جور استراحتها کرد. دارم کم کم با شبا یه کم زودتر خوابیدن و یواش یواش کارای عقب مونده رو کردن جبرانش میکنم که امیدوارم زود جبران شه.