Monthly Archives: May 2012

– امروز سپهر رفته بود سراغ لپ‌تاپ علیرضا. بعد علیرضا دکمه‌ها رو بهش نشون می‌داده و اینا. این وسط از اسم space خوشش اومده و اومدم می‌بینیم داره قاه قاه می‌خنده می‌گه space. بعد حالا شب بعد از حموم که دارم لباس تنش می‌کنم یهو یه کمی فکر می‌کنه و قاه قاه می‌زنه زیر خنده و می‌گه space.

– تو یکی از کتاباش مامان قصه شب به بچه‌اش می‌گه night, night little pookie.اونم به مامانش می‌گه night night little mommy. بعد من تقریبا هرشب که بهش شب به خیر می‌گم بهش می‌‌گفتم نایت نایت سپهر. بعد اشتباهی به جای مامی می‌گفت نی‌نی. اینه که منم دیگه بهش می‌گفتم نایت نایت لیتل نی‌نی. حالا یکی دو شبه شروع می‌کنه چیزای مختلف رو می‌گه مثلا دیشب می‌گه نایت، نایت دیوار، نایت نایت سقف. امشب می‌گه نایت نایت اسباب‌بازی، نایت نایت چراغ.

– البته همه جا هم به این خوبی قانون رو پیدا نکرده. مثلا یه سری کتاب‌های خودمون بود که خیلی مهم نبودن و گذاشته بودیم پایین‌تر که اگه خواست پاره کنه. بعد بعضی وقتا اینا رو می‌اورد که بخون. منم تند تند ورق می‌زدم و بهش می‌گفتم نگاه کن این که عکس نداره. کتاب سپهر نیست. حالا با اینکه می‌دونه عکس هم  نو کامپیوتر هست و با دوربین هم عکس می‌گیریم. ولی امروز که یکی از کتابای خودش رو برداشتم که از توش یه داستان انتخاب کنم و تند ورق می‌زدم، می‌گه عکس عکس. خیال می‌کنه این مدلی ورق زدن هم اسمش عکسه.

‌باغچه کوچک ما

من برعکس مامانم اصلا هیچی از گل و گل‌کاری سرم نمی‌شه. یعنی همیشه دوست داشته‌ام ولی هیچ‌وقت توش خوب نبوده‌ام. ولی خیلی خوشحال بودم که اینجا یه حیاط نقلی داریم. وقتی که اومدیم فکر کنم به خاطر اینکه تا مدتی که خونه بیاد دست ما هیچ‌کی به حیاط نرسیده بود اوضاعش زیاد خوب نبود. گل‌ها همه پژمرده بودن و درخت لیمو هم برگ‌هاش زرد شده.

منم که گفتم هیچی بلد نیستم یه مقدار تو اینترنت گشتم ولی بازم خیلی چیزی دستگیرم نشده. دیگه دل به دریا زدم و تصمیم گرفتم یه روز در میون آب بدم بهشون. بعد هم یه بار یه کود ارگانیک (که ظاهرا از اضافات ماهی پاک‌کنی درست شده!) که تو خونه بود درست کردم  و ریختم پای همه‌شون. به نظر میاد برای گل‌ها نتیجه داده. رزها همه دارن گل می‌دن. به جز این‌ یکی که از اول یه چند تا گل داشت:

بقیه همه از وقتی ما اومدیم گل دادن:

ولی خب درخت لیمو هنوز اوضاعش خوب نیست و برگاش زرده. بابام گفته که درختا دیرتر جواب می‌دن چون بیشتر غذاشون رو ذخیره می‌کنن. امیدوارم ولی زنده بشه باز.

کلا ولی مشکلم اینه که چه جوری بفهمم کی و چقدر باید بهشون آب بدم. هرروز؟ یک روز در میون یا مثلا هفته‌ای یک‌بار؟ حتی بلد نیستم که گل‌های رز رو باید بچینم یا نه؟ بعضی‌هاش شاخه‌های خیلی دراز شده‌ان و بد قیافه. اونا رو می‌کنم که شاید بعدی از پایینش در بیاد.

خوبی بچه اینه که در حد نیازهای اساسی‌اش معمولا خودش یه چیزایی رو اعلام می‌کنه از همون اول. گشنه و خسته که هست گریه می‌کنه. تازه دکتر هم یه عدد کلی هر دوساعت یه بار شیر دادن رو می‌گه. دیگه اگه از گریه‌های بچه آدم چیزی حالیش نشه همون رو پیروی می‌کنه دیگه. کاش این گل‌ها هم یه زبونی داشتن.

Nursemaid’s Elbow

دیروز رفته بودیم خرید. سپهر با علیرضا بود و مثل همیشه که از خرید خوشش نمی‌آد داشت سعی می‌کرد این ور اون ور بره. بعد یه بار دستش رو محکم کشیده بوده که بره به یه چیزی دست بزنه و یهو دستش درد گرفته بود و شروع کرده بود به گریه کردن. علیرضا خیلی نگران شده بود و می‌گفت بریم دکتر. من فکر می‌کردم که نیافتاده که دستش بشکنه. گفتم صبر کنیم اگه خوب نشد بعدتر می‌ریم. بعد ولی معلوم بود دستش ناراحته. هی می‌گفت دستو بشوریم، دستو بشوریم. دو بار بردمش دستش رو زیر آب گرفتم ولی باز هی می‌گفت دستو بشوریم. فکر کنم دست کثیف و دستی که درد می‌کنه رو فرقش رو نمی‌تونست بگه!

بعد اومدیم خونه براش میوه گذاشتم تو بشقاب که بخوره. می‌اومد با دست راستش برداره گریه می‌کرد. دیگه زنگ زدم به دکترش. تا گفتم چه اتفاقی افتاده گفت آره می‌دونم چی‌ شده و راحت درست می‌شه. گفت دستش رو برگردونین طوری که کف دستش رو به بالا باشه و بعد خم کنین. ولی ما که کردیم انقدر سپهر گریه کرد که نفسش بند اومد. دیگه دکترش گفت پس من زنگ می‌زنم به اورژانس شما برین اونجا. تو راه براش آهنگ‌های همیشگیش رو گذاشتیم آروم می‌شد ولی یهو می‌زد زیر گریه. دیگه به اورژانس که رسیدیم پشت هم گریه می‌کرد. فکر کنم یه کم هم ترسیده بود. اونجا تو همون اتاق تشخیص اولیه دکتر اومد و همون‌کاری که دکترقبلی گفته بود رو انجام داد و گفت آره صدای جا افتادنش رو هم شنیدم و درست شد. اصلا از قیافه سپهر هم معلوم بود که درست شده. با اینکه هنوز یه کم ترسیده بود ولی فوری دست راستش رو اورد بالا. دیگه گفتند یه کم صبر کنین تا مطمئن بشیم همه چیز خوبه. که خوشبختانه سپهر دوباره سرحال شده بود و انگار نه انگار و باز مشغول شیطونی شده بود. دکتره توضیح داد برامون که تو بچه‌ها هنوز  لیگامنت‌هایی که مفاصلش رو حمایت می‌کنه قوی نشده و اگه یهو دست بچه کشیده بشه یه کمی از جاش جابه جا می‌شه. اصلا اسمش هم هست nursemaid’s elbow یا babysitter’s elbow. خیلی چیز معمولیه ظاهرا ولی باید موقع دست بچه رو گرفتن یا تاب دادنش با دست مخصوصا قبل از سه سالگی خیلی دقت کرد.

خونه خودمون

گفته بودم که در حال خونه خریدن هستیم. بالاخره همه اون خوان‌های رستم رد شد و ما برای اولین بار صاحب خونه خودمون شدیم. (البته خب اگه وام رو در نظر بگیری خونه قسمت عمده‌اش مال بانکه تا مال ما!).

خونه رو خیلی دوست دارم. خیلی از چیزایی که همیشه در آرزوی من از خونه بوده رو داره. کابینت‌های سفید با یخچال و گاز استیل. یه قسمت نشیمن(؟) که وصله به آشپزخونه که می‌شه یه میز کوچیک گذاشت برای غذا خوردن خودمون. یه حیاط کوچیک که توش گل‌های رز داره و یه درخت لیمو، یه پنجره جلوی سینک که رو به حیاط باز می‌شه و می‌شه کنارش گلدون‌های کوچیک گذاشت. نزدیکمون هم یه مرکز خرید با کلی مغازه و رستوران و سینما هست و در کل محله‌اش رو هم دوست دارم.

سه تا اتاق خواب داریم که طبقه دوم هستند. یکی اتاق خودمون، یکی برای سپهر و یکی هم محل کار. البته من ترجیح می‌دادم که اتاق سوم یه طوری باشه که هم بتونیم میز بگذاریم و توش اگه خواستیم کار کنیم و هم اینکه جا داشته باشه برای مهمون. چون خب خیلی از دوستامون دور از ما هستند و امیدواریم زیاد بیان پیش ما بمونن. بابا مامان‌هامون هم هستند که هر از گاهی بیان پیشمون. ولی االان اتاق سومی دور تا دورش کتاب‌خونه و میز و کشو داره که مخصوص اون اتاق ساخته‌ شده. و خب حیفمون اومد که بکنیمشون. اینه که الان جا برای مهمون خیلی کم شده ولی عوضش یه اتاق کار خوب با یه عالم جای کتاب و کشو داریم که قراره مرتب باشیم و یه سر و سامونی به کاغذها و کتابامون بدیم.

اتاق سپهر هم یه کمی کوچیکه. برای الانش خوبه و شاید تا دبستان. ولی برای دبیرستان که بخواد تخت بزرگ‌ داشته باشه و میز و کتاب‌خونه تو اتاقش باشه احتمالا جا کم باشه. که خب شاید هم تا اون موقع بریم جای بزرگ‌تر. اتاق خودمون سایزش خیلی خوبه. یه پنجره بزرگ داره که منظره کوه‌ و جنگل رو داره. صبح هم آفتاب خوبی توش میاد که البته آدم رو از خواب بیدار می‌کنه ولی به هر حال که ما به خاطر سپهر نمی‌تونیم زیاد بخوابیم! و دلمون هنوز نیومده پرده‌هاش رو بکشیم.

ولی مهم‌ترین معضل این خونه برای من همین دو طبقه بودن خونه است. سپهر از همون روز اول که پله‌ها رو دید با ذوق و شوق گفت پله، پله. و بدو بدو رفت بالا. الان هم هر روز کار من همینه که صدبار دنبالش برم بالا و پایین. البته به زودی از این درهای میله‌ای می‌گیریم که جلوی پله‌ها وصل کنیم که نتونه بره بالا و پایین. تا حالا کلی تحقیق کرده‌ام ولی هنوز چیزی که مناسب باشه پیدا نکرده‌ام. شاید یه پست جدا راجع به اون بنویسم. کلا هم هنوز عادت ندارم. لپ‌تاپ رو می‌آرم پایین یهو می‌بینم شارژش داره تموم می‌شه باید برم بالا سیمش رو بیارم بالا. می‌رم شب بخوابم می‌بینم تلفنم پایین مونده. سپهر خب اسباب‌بازی‌هاش تو اتاقش بالاست ولی بیشتر روز پایین هستیم، باید هر روز صبح یه سری رو انتخاب کنم و با خودم بیارم پایین. خلاصه یا باید سپهر بزرگ بشه یا اینکه ما کم‌کم عادت می‌کنیم. شما اگه تجربه‌ای برای زندگی تو خونه چند طبقه مخصوصا با بچه دارین بگین حتما.

هاپو یا dog

امروز رفته بودیم بیرون. دم یه مغازه‌ای یک سگی نشسته بود. سپهر با خوشحالی می‌گه هاپو، هاپو. بعد کسایی که تو مغازه بودند که احتمالا صاحب سگه هم بودن بهش خندیدن. سپهر هم باز اشاره می‌کنه به سگه و به اونا می‌گه هاپو، هاپو. بعد نمی‌دونم احساس کرد اونا نمی‌فهمن یا چی. شروع کرده می‌گه dog، dog.