Monthly Archives: August 2012

تولد

هنوز یه دو سه روزی مونده تا سپهر دو سالش بشه. ولی چون تولدش خورده به تعطیلی و دوستایی که اینجا داریم اکثرا می‌رن مسافرت گفتیم تولدش رو یه هفته زودتر بگیریم. یه کتابی که سپهر از بچگیش خیلی دوست داشت کتاب The Very Hungry Caterpillar هست که ماجرای یه کرمیه که روز اول که از تخم در میاد یه دونه سیب می‌خوره، روز دوم دو تا گلابی می‌خوره، …. بعد یه روز هم می‌ره یه عالم هله هوله می‌خوره و دلش درد می‌گیره ولی بعد یه برگ تازه می‌‌خوره و دلش خوب می‌شه و بعد پیله می‌بنده و بعد پروانه می‌شه. این کتاب رو که براش می‌خوندم وقتی پروانه می‌شد من دستام رو تکون می‌دادم و می‌گفتم بال بال زد و رفت. خیلی خیلی بچه بود که دیدم آخر کتاب که می‌رسه خودش دستاش رو تکون می‌ده. بعد هم جز اولین کلمه‌هایی که می‌گفت بال بال بود که هنوز هم بعضی وقتا به پروانه می‌گه بال بال. الان البته همه کتاب رو حفظه و مخصوصا اون صفحه هله هوله خوردن رو خیلی علاقه داره. اینه که تصمیم گرفتم تولدش رو بر اساس این کتابه بگیرم. البته دیده بودم رو اینترنت که خیلی‌ها تولد این مدلی گرفته بودن و حتی بشقاب و لیوان یه بار مصرف مال خود کتاب هم هست. ولی خب من خیلی فرصت نداشتم که اینا رو سفارش بدم. این کارت دعوت بود که تو فوتوشاپ سر هم کردم. البته دعوت به شیوه مدرن در فیسبوک انجام شد.

با کاغذهایی که با پرینت و اتو کردن می‌شه رو پارچه طرح انداخت چند تا کرم چاپ کردم روی رومیزی. عکس‌های کتاب رو هم اسکن کردم و باز با فتوشاپ دونه دونه گذاشتم کنار حروف Happy Birthday.

بازم از اسکن‌هایی که از کتاب کرده بودم یه کارت‌هایی درست کردم که جمله‌های کتاب رو که روز اول یه سیب خورد،  روز دوم دو تا گلابی … رو روشون نوشتم و گذاشتم کنار بشقاب‌هایی که توش همون میوه‌ها رو قاچ کرده بودم و گذاشته بودم.

کیک رو یه کم گشتم که بدم یه جا درست کنند ولی هم وقت کم بود که بخوام جایی رو پیدا کنم هم خب از مزه‌اشون مطمئن نبودم این بود که از همین شیرینی فروشی نزدیک خونه‌مون که شیرینی‌های فرانسوی داره و خیلی من دوست دارم شیرینی‌هاش رو، یک کیک سفارش دادیم. یعنی در واقع دیروزش رفتیم گفتیم یکی از همون کیک‌های پشت ویترینش رو ما سایز بزرگ‌تر می‌خوایم و هیچ تزئینی هم روش نباشه. بعد آن‌لاین یه مجسمه کرم سبز کوچولو خریدم. برای اینکه یه کم هم رنگی بشه و شبیه نقطه‌های رنگی خود کتاب باشه، اسمارتیزهای رنگی گذاشتم پایینش. البته این یکی ایده خوبی نبود زیاد چون رنگ اسمارتیزها به خاطر خیس بودن خامه زیرش پخش شده بود. ولی خب از دور بد نبود!

غذا رو هم گفتیم روی گریل گازی تو حیاط همبرگر درست می‌کنیم. البته گریل رو تازه دو روز قبل از مهمونی خریدیم و تا حالا هم همبرگر درست نکرده بودیم. دیگه با کمک یوتیوب شب قبلش برای خودمون تمرینی یه دونه درست کردیم که بد نشد و همون همبرگر آماتوری رو به خورد مهمون‌ها دادیم.

با اینکه موقع مهمونی باید هم به پذیرایی فکر می‌کردم و هم به سپهر که چی بخوره  و چی کار می‌کنه و اینه که هزارتا چیز رو یادم رفت سر سفره بگذارم و موقع شمع فوت کردن هم کلاهی که برای سپهر پارسال درست کرده بودیم رو یادم رفت سرش بگذاریم ولی خیلی تجریه خوبی بود. تولد واقعا با دوست‌ها خیلی بیشتر مزه می‌ده. سپهر هم خیلی بهش خوش گذشت. شمعش رو حتی یه بار تونست قشنگ فوت کنه. به کادوهاش هم علاقه نشون داد و همون موقع می‌خواست همه رو باز کنه. البته هنوز بهش می‌گیم چند سالته می‌گه ۷ سال! بعد می‌گیم نه بابا! فوری می‌گه یک سال و نیم! دیگه از پس فردا باید یاد بگیره بگه دو سال.

از شیر گرفتن -۳

از دیروز شیر قبل از خواب ظهر سپهر رو هم قطع کرده‌ایم. این برای من سخت‌ترینه چون صبح و شب علیرضا هست ولی ظهر رو دیگه خودم باید بخوابونمش. ولی خوشبختانه این دو روزه خوب بوده و بی بهانه خوابیده.

در طول روز دیگه اصلا نمی‌گه شیر. ولی هر از گاهی می‌گه آب می‌خوام یا امروز اومد گفت نون پنیر می‌خوام. سعی می‌کنم بیشتر بهش آب بدم در طول روز ولی خب یه قلپ می‌خوره و دیگه نمی‌خوره. آب پرتقال رو از همه بهتر می‌خوره که نمی‌‌خوام زیاد بهش بدم. تنها جایی که خوب آب می‌خوره تو حمومه. یادمه خودم بچه بودم (حتی تا دبیرستان!) هم تو حموم آب می‌خوردم البته از آب سرد و هی مامانم اینا می‌گفتن نخور، سرما می‌خوری. الان سپهر هم خوشش میاد تو حموم آب بخوره ولی از همون آب ولرم شیر.

مهم‌ترین تغییری که کرده اینه که بعضی کارا رو اصرار داره من بکنم. هی در طول روز می‌گه مامان بغل کنه. مامان اینو بخونه. حتی لقمه نون پنیر رو که خودش همیشه بر می‌داشت می‌گه مامان بده. مخصوصا شب اصرار داره که من براش کتاب بخونم و من بخوابونمش. از یه طرف می‌گم شاید به خاطر همون از شیر گرفتن باشه و دوست داره پیش من باشه ولی از طرف دیگه تو سنی هم هست که می‌خواد حرف خودش باشه. اینه که فعلا تصمیم گرفتیم یه شب در میونش کنیم و یه شب من بخوابونمش و یه شب علیرضا. امشب که خیلی ناراحت شد من شب به خیر بهش گفتم و رفتم. ممکنه اصلا فردا شب دیگه تقاضای مامان رو هم نکنه!

سه‌شنبه صبح علیرضا که داشت می‌رفت دانشگاه، خداحافظی که کرد سپهر شروع کرد به بهونه گرفتن که منم بیام دانشگاه. علیرضا هم گفت خب باشه همه با هم بریم. خلاصه رفتیم گردش علمی! در دانشگاه. برای سپهر البته هیجان‌انگیزترین قسمت آسانسورها بودن که به قول علیرضا ردیاب داره. تو یه سالن بزرگ و شلوغ آسانسور رو پیدا می‌کرد و اصرار که بره سوار شه.

هوا هم دیروز به نسبت اینجا گرم بود. همین طور که راه می‌رفتیم هرازگاهی می‌گه «خوبش کن» یعنی آفتاب شده و گرمم شده، یه کاری کنین که خوب شه. بعد البته می‌ریم تو سایه خودش می‌گه «خوب شد».

 

زلزله

صبح که خبر زلزله رو خوندم، ناخوداگاه فکر کردم چرا آخه؟ حالا وسط سختی و گرونی و اینا یه کم مدال‌های المپیک خبرهای خوب بود. (البته واقعا نمی‌دونم تو ایران هم انقدر که ما مدال‌ها رو می‌شماریم، دنبال می‌کنند یا نه). بعد باید این طوری بشه.

کاری هم که از دست ما برنمی‌آد. جز پول دادن که اونم با وجود تحریم‌ها خیلی سخت یا اصلا غیرممکن شده.

از شیر گرفتن -۲

امروز روز دوم از شیر گرفتن بود. چندین بار گفت شیر بخوریم ولی وقتی بهش می‌گفتم دیگه بزرگ شدی باید تو لیوان شیر بخوری یه کم نق نق می‌کرد ولی راضی می‌شد. اما در کل مخصوصا عصر خیلی خیلی بی‌حوصله و نق‌نقو شده بود. رفتارش درست مثل وقتایی بود که خوابش میاد.

یکی از توصیه‌های خوبی که خونده بودم این بود که وقتی تو پروسه از شیر گرفتن هستین به جای اینکه از بچه فاصله بگیرین که یادش نیفته به شیر خوردن، باید بیشتر بغلش کنین و ناز و نوازشش کنین چون مخصوصا تو این سن‌ها دیگه شیر خوردن فقط خوردن نیست. در مورد سپهر این دو روزه واقعا این موثر بوده. سپهر کلا زیاد بغلی نیست و برعکس دوست داره آزاد باشه که بدوه بره این ور اون ور. ولی این دو روزه بعضی وقتا که احساس می‌کردم ناراحته بغلش می‌کردم و یهو مثلا نیم‌ساعت همین‌طور بغلم آروم می‌موند.