سه‌شنبه صبح علیرضا که داشت می‌رفت دانشگاه، خداحافظی که کرد سپهر شروع کرد به بهونه گرفتن که منم بیام دانشگاه. علیرضا هم گفت خب باشه همه با هم بریم. خلاصه رفتیم گردش علمی! در دانشگاه. برای سپهر البته هیجان‌انگیزترین قسمت آسانسورها بودن که به قول علیرضا ردیاب داره. تو یه سالن بزرگ و شلوغ آسانسور رو پیدا می‌کرد و اصرار که بره سوار شه.

هوا هم دیروز به نسبت اینجا گرم بود. همین طور که راه می‌رفتیم هرازگاهی می‌گه «خوبش کن» یعنی آفتاب شده و گرمم شده، یه کاری کنین که خوب شه. بعد البته می‌ریم تو سایه خودش می‌گه «خوب شد».

 

One thought on “

Comments are closed.