پارسال ۵ سپتامبر پروژه ۳۰ روز نوشتن رو شروع کردم و هر روز وبلاگ نوشتم (تقریبا هرروز!). میخواستم امسال از اول سپتامبر شروع کنم که دیروز یادم رفت! حالا با یه روز تاخیر شروع میکنم.
دیروز اتفاقا روز پرماجرایی بود. خیلی وقته که ما تصمیم گرفتیم و شنبهها میریم از کوه نزدیک خونهمون بالا. البته خیلی کوه کوه نیست. وسطش یه جاده آسفالت داره و بعد مسیرهای مختلفی ازش منشعب میشه که ما چون با کالسکه هستیم فقط یکی از این مسیرها رو میتونیم بریم. برای ما که خیلی ورزشکار نیستیم فعالیت خوبیه و مسیرش هم از کنار اقیانوسه و خیلی قشنگه.
از هفته پیش هم قرار گذاشتیم یه مراسم دیگه هم به شنبهها اضافه کنیم و اونم مراسم کبابه. البته این هفته به جز گریل که بهخاطر تولد سپهر بالاخره خریده بودیم، هیچ آمادگیای نداشتیم، نه گوشت کبابی داشتیم و نه سیخ. به همین خاطر گوشت استیکی که از قبل توی فریز داشتیم رو پختیم با سالاد خوردیم که البته مزهاش خوب شده بود و خیلی شبیه کباب برگ بود.
عصر هم قرار فیسبوکی داشتیم! و لیلیان خوشگل و مامان و باباش رو که اومده بودن سندیهگو دیدیم و به همت اونا با یه عالم آدم دیگه هم اشنا شدیم. سپهر که دیگه آخر روز انقدر خسته بود که تو ماشین داشت خوابش میبرد و به عشق سیبزمینی فقط شام خورد. خلاصه روز خیلی خوبی بود.
فکر کنم
“فقط به عشق سیبزمینی شام خورد”
نه؟ :دی
اره دیگه یه فقط جا به جا شده بود! دیگه پستها رو آخر شب خوابالو مینویسم حتما پر از این غلط هان.