امروز دیگه تولد واقعی سپهر بود. صبح بردیمش آرایشگاه و موهاش رو کوتاه کردیم. اولا که یادش بود از دفعه پیش که تو تلویزیون براش کارتون جرج (Curiuos George) رو گذاشته بودن و تا تلویزیون رو دید گفت جرج. البته این دفعه جلوی سپهر کارتون میکیماوس بود. بعد از یه مدت تو ردیف روبرو یه پسره اومد که موهاش رو کوتاه کنند برای اون جرج پخش کردن و سپهر کلی ذوق کرد. مثل همیشه هم حسابی آقا نشست که موهاش کوتاه شه. تو مغازه یکی از این اسباببازیهای ریل و قطار هست که بچهها باهاش بازی میکنند سپهر هم که موهاش کوناه شد رفت سراغ اون. اون یکی پسره هم اونجا بود. سپهر تا دیدتش بهش میگه «نینی، جرج دیدی؟» (البته بگم که این نینی ۷-۸ سالیش بود!)
بعد از خواب ظهر هم سعی کردیم که عکس دو سالگیش رو بگیریم که با ورجه وورجهای که میکرد دو سه تا عکس واضح بیشتر از توش در نیومد.
بعد از اون رفتیم مرکز شهر دیدن مجسمههای شنی. خونده بودم که قراره مسابقه مجسمههای شنی باشه و کنجکاو بودم که بریم ببینیم. مجسمههاش خیلی جالب بودن هم ایدههای خیلی جالبی داشتند هم اینکه با شن و آب همچین چیزای ظریفی درست کرده بودن خیلی جالب بود.
این یکی جایزه اول رو گرفته بود:
اسمش هم بود خانه جایی است که قلب انجاست و یه قلب بود که تو حفرههاش اتاقهای یه خونه بودند.
اینم خیلی جالب بود: