امروز مهمون داشتیم از کانادا. مهمونهایی که اومدن همشهریمون بشن. یه چیزی که خیلی خوشحالم ازش اینه که اونا هم بچه دارن. البته پسرشون یه سال از سپهر بزرگتره.
البته خب هنوز شاید برای سپهر زوده که با بچه دیگه بازی کنه. به بچهها علاقه داره ولی تا وقتی که کاری به کار خودش یا اسباببازیهاش نداشته باشن. و البته وقت مامان باباشون رو هم زیادی نگیرن تا اونا بتونن به سپهر توجه کنن!
خلاصه که امروز یه چند باری شکایت حل و فصل کردیم و دو بار هم کار به گریه هق و هقی رسید. ولی خب به نظرم چیزیه که به هر حال باید تمرین کنه. و تا وقتی با بچههای دیگه بازی نکنه یاد نمیگیره. البته یه مقدار هم من باید یاد بگیرم. مثلا اینکه چیزی که خیلی دوست داره رو وقتی بچه دیگه هست نیارم. مثلا با لگوها بعد از توضیح دادن که باید با هم بازی کنین خوب بازی میکردن با هم دیگه. ولی سر حروف A، B، C خیلی سر ترتیبشون و اینا حساسه و همیشه که بچه میآد خونهمون گریهزاری میشه.
یه چیز هم تازگی فهمیدم که دوست دارم بدونم کسی از بین شماهایی که بچه دارین این احساس رو تجربه کردین یا نه. من همیشه خیلی بچه دوست بودهام. امکان نداشت که یه آشنایی بچه داشته باشه و من نخوام ازش که بغلش کنم. ولی از وقتی سپهر اومده دیگه این احساس رو ندارم. یعنی نه اینکه بچهها رو دوست نداشته باشم. ولی یهو به خودم میام و میبینم ئه من اون یکی بچه رو بغل نکردهام ولی اونا کلی قربون صدقه سپهر رفتهاند و بغلش کردهان. مثلا دفعه پیش بچه مهمونمون از سپهر کوچیکتر بود. خب سپهر خودش غذا میخورد و به نسبت کمتر توجه میخواست سر میز غذا. ولی تازه وقتی ناهار تموم شد فکر کردم چرا من بچه اونا رو دو دقیقه بغل نکردم که اونا هم بتونن غذا بخورن؟
یادم نیست از دکتر لیلیان اینو شنیدم یا نویسنده “خوشحالترین بچه” که باید یه سری اسباب بازی داشت برای موقعی که مهمون میاد. چون اون بخشی از اسباب بازی که مال خودشه و همیشه باهاشون بازی میکنه، رو به این زودی/راحتی نمیتونه سهیم بشه. چون تازه حس مالکیت رو یاد گرفته! من یه بخشی از اسباب بازیهایی که خیلی دوستشون نداشته رو گذاشتم تو کمدش برای وقتی که مهمون میاد. اینجوری انگار حساسیتش کمتر میشه… یعنی امیدوارم :)
مرسی.آره راست میگی باید یه سری اسباببازی مخصوص موقع مهمونداری بگذارم.یا مثلا شاید از بعضی چیزا دو تا داشته باشیم.
راجع به بچه دیگران، یعنی بی احساس شدی یا همینطوری حواست نیست و همهٔ حواست پیش سپهره مثلا؟ من برعکس شدم، بچه دوست نبودم به اون شکل که بخوام بغل کنم و بازی و اینا، ولی الان خیلی وقتا به بچهها توجهم جلب میشه و قربون صدقه میرم ناخود آگاه و اینا و یهو سام یادم میره اون وسط! جواد از اول بچه دوست بود هنوزم همونقدر به بچههای دیگران توجه میکنه که قبل میکرد. ولی خیلی از آدما حساسن، بعضیها کاملا از روی nice بودن به بچه آدم توجه نشون میدن و در مقابل انتظار دارن.
خودم فکر میکنم خب حواسم به سپهره و اینکه با بزرگترها یه کم معاشرت کنم و اگه میزبانم تعارف کنم و اینا. ولی خب بعد یهو میبینم بقیه حواسشون هست و خب به هر حال خودم خوشم میاد یکی به سپهر توجه نشون میده.
جالبه منم همینطورم.با اینکه بچه ها رو دوست دارم و با گریه یه بچه یا تبش اشکم در میاد اصلن بچه های دیگه رو بغل نمی کنم و یا نمی بوسم.اگر ببوسم هم بخاطر ادبه جلوی پدر و مادرش که دارن خودشون رو برای دخترهای من هلاک می کنن از مهربونی:)
نمی دونم چرا اینجوری هستم.اما خوب این هم یه مدل شخصیته دیگه.
کتاب “به بچه ها گفتن از بچه ها شنیدن” رو حتمن بگیر و بخون و لذت ببر.بهترین کتاب روانشناسی کودکه به نظر من.
how to talk so kids will listen and listen so kids will talk
من از آمازون انگلیسیش رو سفارش دادم.فارسیشم از ایران خریدم.