امروز آخرین مرحله از شیر گرفتن هم انجام شد. صبح از خواب که پاشد گفت شیر. گفتم نه دیگه سپهر بزرگ شده. یه کم غر زد. بغلش که کردم سرش رو گذاشت تو بغلم و آروم شد. علیرضا بهش گفت آب میخوری؟ گفت آب میخورم. یه کم آب خورد و از اینکه یه کمش از دهنش ریخت خندید و سرحال شد. بعد همین طور سرش رو گذاشت و تو بغلم یه مدتی نیمچه خواب بود.
عصر هم رفتیم اسباب بازی فروشی نزدیک خونهمون یه اسباببازی براش خریدیم. دوست داشتم چیزی باشه که خودش انتخاب کنه. ولی چیزی که اونجا بهش علاقه داشت ماشینها و قطارها بود که تو خونه هم داره و اصلا باهاش بازی نمیکنه. یه سری حروف الفبای آهنربایی خریدیم براش که میدونستیم حتما خوشش میاد. بعد هم رفتیم شیرینیفروشی و یه قاچ کیک خریدیم و روش یه دونه شمع گذاشتیم که فوت کنه. از شمع و اینا خیلی خوشش نیومد ولی اسباببازیاش رو خیلی دوست داشت.
حالا ببینیم فردا صبح چی میشه.