از ساعت ۸ خوابم میاومده!
امروز رفتیم یه مهدکودک دیگه برای سپهر دیدیم. این یکی هم مونتسوری بود. ولی نزدیک خونهمون نبود. این یکی نزدیک دانشگاهه. دانشگاه خودش مهدکودک داره ولی خیلی متقاضیش زیاده. البته ما نرفتیم ببینیم چه جوریه ولی هرکی میشناسیم از دانشگاه بچهاش اونجا میره و میگن خوبه. ما هم یک ساله که تو لیست انتظاریم و ظاهرا تا سال دیگه هم نوبت بهمون نمیرسه. اینه که گفتم پس اگه داریم به این فکر میکنیم که اگه اونجا جا باز شد بره پس چرا از حالا مهدکودکهای دور و بر دانشگاه رو هم نگاه نکنیم.
اینم باز خیلی کوچیک بود و آروم. ولی خب خانم مدیرش خیلی خوب به نظر میاومد. خودش ۲۰ و چند سال پیش تو همین مهدکودک که از همون موقع مونتسوری بوده کار میکرده. بعدا مونده خونه چندسالی بچههاش رو بزرگ کرده و بعد ۱۰ سال پیش اینا خودش اونجا رو میخره. معلمها خیلی خوشاخلاق بودند و کارا و فعالیتهاشون بامزه به نظر میاومد. یه چیزی که خیلی خوشم اومد این بود که پدر مادرها انگار خیلی دخیل بودند. گفت اگه ما بخوایم از حالا می تونیم تو برنامه پدر مادرها شرکت کنیم تا ببینیم محیط چه جوریه.
البته به هر حال فعلا سپهر رو قبول نمیکرد تا وقتی که ۲ سال و ۵ ماهش بشه و تا خرداد هم جا نداشت. ولی کلا این که سبک مهدکودک چه جوری بهتره یه کم گیجم کرده. از شلوغی و شاد بودن اون یکی خوشم اومده ولی خب میگم شاید برای مدل سپهر اینکه مستقلتر و با توجه بیشتر از مربیها چیز یاد بگیره، بیشتر مناسب باشه.
still waiting to read your immigration post :) but I love reading your blogs, keep it up :))