Monthly Archives: October 2012

مسافرت

بعد از یه ماه هر روز نوشتن چقدر به خودم استراحت دادم! هر بار به خودم قول می‌دم که هرچقدر نزدیک‌تر به چیزی راجع بهش بنویسم تا حرفام و احساس‌هام یادم نرفته، مخصوصا راجع به سفر. ولی خب بازم عمل نکردم! دکمه فاصله لپ‌تاپم خراب شده و خیلی دردسر شده روش تایپ کردن.

آخرین باری که با هواپیما مسافرت کرده بودیم سپهر ۹ ماهش بود که اومدیم سن‌دیه‌گو و از اون موقع یه مسافرت ۵ ساعته رانندگی رفته بودیم لاس‌وگاس (وقتی سپهر ۱۸ ماهش بود) و دیگه به جز اون مسافرت به این معنی که شب بمونیم نرفته بودیم. ولی این دفعه دل رو به دریا زدیم و رفتیم آستین، تگزاس. علیرضا سخنرانی داشت و کلا مسافرت کاری بود برای علیرضا ولی خب گفتیم ما هم بریم تا دوستامون رو که اونجا هستند هم ببینیم. دیدن دوستای قدیمی خوب بود و از شهر آستین هم خیلی خوشم اومد. سپهر هم واقعا پسر خوبی یود تو این مسافرت و انقدر با ما همکاری کرد که خودمون تعجب کرده بودیم که چقدر یهو بزرگ شد پسرمون.

اینکه دیگه دستمون رو می‌گیره ولی خودش راه می‌ره واقعا نعمتی بود مخصوصا تو صف بازرسی که باید همه کیف و کفش رو بگذاری تو دستگاه و لپ‌تاپ‌ها رو در بیاری و کالسکه رو جمع کنی و اون رو هم بگذاری تو دستگاه و …. برای تو هواپیما هم کلی کتاب و کاغذ و مدادشمعی و چاپ‌برگردون(؟) و راه‌حل آخر هم که آیفون رو با کلی بازی و ویدیو با خودمون برده بودیم. یه کمی هم نگران گرفتن گوشش بودم چون دفعه‌های قبل به توصیه دکتر شیر بهش می‌دادم. این بار تو لیوان نی‌دار آب بهش دادم که به نظر موثر بود. درطول پرواز هم اولاش که حواسش به بیرون و بال هواپیما و مسافرا و اینا بود.کتاب خوندیم و نقاشی کشیدیم و بعدش خوابوندیمش و بقیه پرواز خواب بود. برگشتن هم همین طور. البته خب طول پرواز خیلی هم زیاد نبود و تو مسافت طولانی حتما حوصله‌اش سر می‌ره. ولی این تجربه که خیلی خوب بود.

اونجا بیشتر خب تو خونه بودیم ولی با توجه به اینکه خیلی از اسباب‌بازی‌هاش رو نبرده بودیم با هرچیزی سر خودش رو گرم می‌کرد. یه نکته مثبت این مسافرت این بود که اونجا دو ساعت از ما جلوتر بودند. و با اینکه معمولا وقتی مهمون هستی و اینا همه چیز دیر می‌شه ولی ما یه دو ساعت مهلت داشتیم تا وقت غذا و خواب سپهر. گرچه برای میزبان‌هامون دردسر شدیم ولی به همین خاطر من اصلا ساعتم رو عوض نکرده بودم و به همون ساعت خودمون برنامه سپهر رو تنظیم می‌کردم که برای مدت کمی که ما اونجا بودیم خوب بود.

سپتامبر هم تموم شد و من آخرین پست رو ننوشتم. کلا این دفعه نامنظم‌تر بودم نسبت به پارسال.

کلا یه مدت پشت سر هم حالم خوب نبود. چندبار که نوشتم اینجا، شبا به شدت خوابم می‌گرفت. خودم اول می‌گفتم به خاطر اینه که سپهر دیرتر می‌خوابه، ولی چند شب شد که ساعت ۹ شب نشده من خواب بودم.

(از اینجا دیگه به قول اینجایی‌‌ها too much information هست و اگه مامان بچه‌ شیر بده نیستین می‌تونین نخونین!)

فکر می‌کردم که چون انقدر یواش یواش سپهر رو از شیر گرفتم دیگه خودم مشکلی نخواهم داشت و یه هفته هم گذشت و همه چی خوب بود ولی از اول هفته شیرم جمع شد و خیلی زیاد درد داشتم. در طول این مدتی که شیر می‌دادم یه بار (که اتفاقا ایران هم بودم) خیلی شدید و چندبار هم خفیف این موضوع پیش اومده بود و مثل دفعه‌های پیش این دفعه هم مثل اینکه سرما خورده باشم همه تنم درد می‌کرد. دفعه‌های قبل خب به سپهر شیر می‌دادم و یا پمپ می‌کردم تا خوب بشه ولی خب این بار نمی‌شد. تو اینترنت هم گشتم و گفته بودند که طبیعیه که تا چندین هفته بعد این اتفاق بیفته و اینکه کارایی که اون موقع کار می‌کرده نباید بکنین. یه چندجا توصیه خوردن چای sage (مریم گلی؟) و گذاشتن برگ کلم رو کرده بودن که من انجام ندادم ولی کمپرس سرد رو یه کم امتحان کردم که بد نبود.

بعد همه اینا هم همراه شده بود با سردرد شدید که سه روز طول کشید که نمی‌دونم ربطی به قطع کردن شیر داشت یا نه. البته خوبیش این بود که چون شیر نمی‌دادم با خیال راحت‌تر هر از چند ساعتی یه مسکن می‌خوردم. دیگه دیشب همه مسواک و حموم و خوابوندن سپهر رو سپردم به علیرضا و یه مسکن خوردم و ساعت ۸:۳۰ خوابیدم تا صبح. و یهو امروز خوب شدم.

البته خب چون قرار نیست که یه وقت زیادی بهمون خوش بگذره!‌ سپهر امروز سرما خورد. به خاطر تجربه قبلی این دفعه بهش قبل از خواب استامینوفن دادم ولی باز هم خوب نخوابیده :(

این صحنه رو شاید تو خیلی از فیلم‌ها و سریال‌ها دیده باشین که طرف خیال می‌کنه حامله است، می‌شینه گریه می‌کنه، می‌زنه تو سر خودش که وای حالا چی‌کار کنیم. ولی بعد معلوم می‌شه حامله نبوده بعد حالش گرفته می‌شه که چه حیف که بچه‌ای در کار نیست. حالا شده حکایت من. جمعه رفتیم که سپهر رو ثبت‌نام کنیم مهدکودک. شب قبلش از اضطراب خوابم نمی‌برد که شاید به اندازه کافی تحقیق نکردم، یا چه جوری سپهر رو از خودم جدا کنم. نکنه خوشش نیاد، نکنه کسی اونجا اذیتش کنه و اینا. بعد اونجا که رفتیم ثبت‌نام کنیم گفت کی می‌خواین شروع کنین و اینا، بعد دیدیم که خب هفته آینده ما داریم می‌ریم مسافرت. خانم مدیرشون گفت که برای کسایی که تمام وقت میان ما می‌گیم دو هفته طول می‌کشه عادت کنن. سپهر که می‌خواد دو روز در هفته بیاد خیلی بیشتر ممکنه طول بکشه. اینه که وقت شروع رو گذاشتیم بعد از اینکه برگشتیم ولی بعد خودمون که فکرش رو کردیم دیدیم شاید دسامبر هم بخوایم بریم ایران. پس بهتره صبر کنیم اون رو هم بریم و برگردیم و بعد یهو شروع کنیم.

حالا من از اون وری غصه‌ام  گرفته. کلی واسه همون دو روز در هفته سه ساعت واسه خودم نقشه کشیده بودم که یه چیزی یاد بگیرم یا برم بدوم. مشکل روزها که چه جوری سر سپهر رو گرم کنم همچنان تا سه ماه آینده ادامه داره. و یه کم هم ذوق و شوق اینکه براش وسایل رفتن به مهدکودک، کیف غذا و لباس‌های جدید و اینا بگیرم رو هم داشتم که خب فعلا عقب افتاد.