این صحنه رو شاید تو خیلی از فیلم‌ها و سریال‌ها دیده باشین که طرف خیال می‌کنه حامله است، می‌شینه گریه می‌کنه، می‌زنه تو سر خودش که وای حالا چی‌کار کنیم. ولی بعد معلوم می‌شه حامله نبوده بعد حالش گرفته می‌شه که چه حیف که بچه‌ای در کار نیست. حالا شده حکایت من. جمعه رفتیم که سپهر رو ثبت‌نام کنیم مهدکودک. شب قبلش از اضطراب خوابم نمی‌برد که شاید به اندازه کافی تحقیق نکردم، یا چه جوری سپهر رو از خودم جدا کنم. نکنه خوشش نیاد، نکنه کسی اونجا اذیتش کنه و اینا. بعد اونجا که رفتیم ثبت‌نام کنیم گفت کی می‌خواین شروع کنین و اینا، بعد دیدیم که خب هفته آینده ما داریم می‌ریم مسافرت. خانم مدیرشون گفت که برای کسایی که تمام وقت میان ما می‌گیم دو هفته طول می‌کشه عادت کنن. سپهر که می‌خواد دو روز در هفته بیاد خیلی بیشتر ممکنه طول بکشه. اینه که وقت شروع رو گذاشتیم بعد از اینکه برگشتیم ولی بعد خودمون که فکرش رو کردیم دیدیم شاید دسامبر هم بخوایم بریم ایران. پس بهتره صبر کنیم اون رو هم بریم و برگردیم و بعد یهو شروع کنیم.

حالا من از اون وری غصه‌ام  گرفته. کلی واسه همون دو روز در هفته سه ساعت واسه خودم نقشه کشیده بودم که یه چیزی یاد بگیرم یا برم بدوم. مشکل روزها که چه جوری سر سپهر رو گرم کنم همچنان تا سه ماه آینده ادامه داره. و یه کم هم ذوق و شوق اینکه براش وسایل رفتن به مهدکودک، کیف غذا و لباس‌های جدید و اینا بگیرم رو هم داشتم که خب فعلا عقب افتاد.

One thought on “

  1. نازیلا ساکی

    سلام چقدر دغدغه های ما مادران یکیه. نیکا و شایا از اول مهر دارن می رن مهد .نزدیکمونه بد نیست از روزی 45 دقیقه شروع شد وامروز که3 ساعت و 45 دقیقه تو مهد بودند .امروز در کمال ناباوری تونستم تمام مراحل تعویض گواهینامه رانندگی مو از الف تا ی انجام بدم ولی ظهر چون نمی رسیدم و باید عکسامو تحویل می دادم به مامان وبابام گفتم بچه ها رو از مهد بیارن .البته رویا جون وقتی برمی گردن و یه چرت می زنن آش همون آش می شه و کاسه همون کاسه ومثل من که مدرسه هم می رم کار خونه و آشپزی رو هم دارم شبا هم باید زود بخوابن و گرنه صبح عنقند.خلاصه همه چیز اونطور که فکر می کنیم نمی شه

Comments are closed.