پاریس – ۲

باورم نمی‌شه که بیشتر از ۲۰ روز گذشت که اومدیم. باید تند و تند ماجراها رو بتویسم تا یادم نرفته.

مسیر تا پاریس رو نسبتا راحت اومدیم. سپهر یا بازی کرد تو هواپیما (عاشق کانال عوض کردن تلویزیون هواپیما شده بود) یا خوابید. اون جا که رسیدیم برنامه‌امون این بود که بگردیم روز اول رو و سعی کنیم که سر وقت بخوابیم که ساعتمون درست بشه. ولی انقدر خسته و گشنه بودیم که زود غذا خوردیم و یه کمی همون خیابون‌های اطراف هتلمون رو دیدیم و برگشتیم هتل خوابیدیم. ساعت ۴ صبح سپهر بیدار شد. گفتم خب یه دو ساعت دیگه هم بخوابه همه ۶ پاشیم بریم تو هتل یا بیرون صبحونه بخوریم. چشم که باز کردیم دیدم ساعت ۱۰ صبحه. علیرضا هم قرار بود اون روز سخنرانی کنه و دیرش شده بود.

سپهر خیلی رنگش پریده بود و معلوم بود گشنه‌شه. یه مقدار نون پنیر که دیروزش گرفته بودیم رو دادم به سپهر ولی یهو همه رو اورد بالا. دیگه هر چقدر آب یا چیزای دیگه بهش می‌دادم باز می‌اورد بالا. حتی Pedialyte هم براش اورده بودم اون رو هم می‌اورد بالا.  دیدم تنها کاری نمی‌تونم بکنم. علیرضا تصمیم گرفت نره. زنگ زدم به بیمه مسافرت که گرفته بودیم. یه اسم بیمارستان بهم داد که رفتیم و با بدبختی حالی کردیم که بچه‌مون حالش بده. گفتن ما اینجا بچه قبول نمی‌کنیم و بهمون یه اسم دیگه دادن. با تاکسی رفتیم اون یکی.اونجا خوشبختانه یکی بود که انگلیسی بلد بود. صدهزار تا سوال پرسیده. بعد یه دکتر دیگه اومده. می‌گه چیزیش نیست و فقط یه ذره یه ذره بهش چیز بدین. می‌گم بابا خب من بهش دادم نمی‌تونه نگه داره. هی باز می‌گه یه ذره ذره. تنها چیزی که شاید کمک کرد این بود که وسط حرفاش گفت مثلا ماست. دیگه تو کافه بیمارستان براش ماست گرفتیم و یه قاشق یه قاشق بهش ماست دادم. حالا یا اون بود یا گذر زمان. دیگه بهتر شد. ولی خب علیرضا هم سخنرانیش رو از دست داد. و اینکه چی به خود سپهر و ما گذشت بماند و این اضطراب شدید هم به شب‌ها و صبح‌هام اضافه شد که سپهر سر وقت غذا بخوره.

این قسمت رو نسبتا با شرح نوشتم که شاید به درد کسی بخوره تجربه‌ام. یه کم خوندم راجع به بچه‌ها و تغییر ساعت (کاری که باید قبلش می‌کردم و نکرده بودم متاسفانه‌). اینکه تو اختلاف ساعت‌های طولانی باید یکی دو روز اول برنامه غذا رو مثل قبل نگه داشت. بعد از یکی دو روز به شرطی که تو ساعت جدید خوب غذا خورده باشن، اگه نصفه شب بلند شدند فقط یه چیز خیلی سبک مثل شیر بخورن تا اینکه کم کم عادت کنن. آب خوردن خیلی مهمه. البته ما اینو رعایت کرده بودیم. یکی دیگه هم اینکه تا جای ممکن با بچه کوچیک باید به جای هتل خونه گرفت که یخچال داشته باشه و بشه چیزی پخت. ما هی به خاطر اینکه سپهر بتونه سریع یه چیزی بخوره دیگه به اینکه جای هیجان‌انگیزی بریم نرسیدیم. بعد غذاها هم خب آشنا نبود و پیدا کردن چیزی که سپهر دوست داشته باشه سخت بود. الان فکر می‌کنم که شاید بهتر بود که حالا که می‌خواستیم سر راه پاریس رو ببینیم می‌گذاشتیم موقع برگشت می‌اومدیم. این طوری خستگی‌مون رو ایران که خونه بودیم و می‌تونستیم هرچقدر می‌خواهیم بخوابیم در می‌کردیم و بعد موقع برگشت هم پرواز کوتاه‌تره هم اختلاف ساعت ۲-۳ ساعت خیلی راحت‌تره باهاش کنار اومدن.

 

5 thoughts on “پاریس – ۲

  1. maryam

    :( قربونش من که گفتم بهت اختلاف ساعتو که تمرین کنی‌. البته قبول دارم ۶ ساعت با ۹ ساعت بازم خیلی‌ فرق داره. یعنی‌ چی‌ که سپهر حالش بد شد؟ یعنی‌ مثلا بیشتر از ۱۰-۱۲ ساعت هیچی‌ نخورده بود؟ چون ساعت ۴ خوابتون برد؟

  2. نازیلا ساکی

    سلام خوندم و اضافه کردم به ذخیره ی تجربیاتم .خوشحالم که وقتی دیدمتون سالم و شاد بودین.

  3. حریه

    سلام خیلی خوشحال شدم که به طور اتفاقی وبلاگتون رو دیدم.سعی کردم قسمت هایی رو بخونم جالب بودن.
    اما یه چیز جالب در مورد اسم وفامیل اینکه مامان من هم به شدت معتقده که گلسفید با ضمه درسته.وکسی جرات نداره بگه گِلسفید، و اینکه حتما باید پسوندش رو بگن.
    براتون آرزوی سلامتی میکنم.

  4. maryam

    کوشی رویا؟ بیا بازم بگو از زندگیت، استفاده میکردیم، دلمون یه ذره شد :)

Comments are closed.