کلا ایران رفتن برای من همیشه یه مشکل بزرگ داره که نمیدونم چهجوری باید حلش کنم.
خب مامان و بابای من شیراز زندگی میکنن و مامان و بابای علیرضا کرج. گرچه که این خودش سخت هست ولی باز هم زوجهای زیادی میشناسم که همینطور مثل ما مامان و باباهاشون تو شهرهای مختلف زندگی میکنن و معمولا مدت سفر رو نصف میکنن و نصفش پیش یه خانواده هستند و نصف دیگه پیش اون یکی.
ولی برای ما یه پیچیدگی دیگه هم که وجود داره اینه که همه فامیلهای خود من تهرانند. خودم هم که از ۱۸ سالگی میشه گفت تهران زندگی میکردهام. دفعه قبل که اصلا شیراز نرفتیم و این دفعه یه هفته رفتیم.
ولی کرج بودن هم مشکلات خودش رو داره. اول از همه که هر رفت و آمدی به تهران کلی راهه.بعد از اون اگه خانواده خودم تهران یا کرج بودند فامیلها و آشناها میاومدن و یه ساعته و دوساعته در حد چایی و سلام علیک میدیدمشون ولی الان همهاش ما باید بریم خونه دیگران.
کلا هم وقتی خونه یکی دیگه هستی خیلی سخته مثل هتل برخورد کنی و صبحونهات رو که خوردی بری بیرون و شب برگردی برای خواب دیگه چه برسه به خونه مادر شوهر و پدر شوهر!
تو خود کرج هم حتی نمیتونستم خیلی بگردم چون تمام مدت بغل کردن سپهر برام خیلی سخته و کالسکه هم یه نفری تو خیابونهای ایران غیر ممکنه چون هی یه نفر باید سرش رو بگیره که از جوب آب و یه جا که چاله کندن و پل عابر پیاده که هیچ راهی برای کالسکه و ویلچر نداره رد بشی.
خلاصه که ایران که میریم خوبه که فامیل و آشنا و دوستها رو میبینیم. مخصوصا این بار سپهر میفهمید حسابی و مامان بزرگ، بابابزرگها و عمه و عمهاش رو دید و هنوز یاد همه رو میکنه. ولی هروقت کسی ازم میپرسه خوش گذشت صادقانه نمیتونم بگم آره.
بنده به همين دليل ميمون و مبارك ٦ ساله ايران نرفتم.
یادمه دفعهٔ پیش هم همین احساسو داشتی. با علیرضا راجع به احساست حرف میزنی؟
آره ولی اونم راه حلی به نظرش نمیرسه مثلا امسال برنامهریزی کرده بودیم ولی بازم خوب نبود.
منظورمو بهتر بگم: فکر کنم به علیرضا راحت تر گذشته باشه تا تو. چون بیشتر خونهٔ اونا بودین. منظورم این بود که علیرضا راهی پیدا کنه که تو خونهٔ اونا به تو هم خوش بگذره. نه اینکه چه جوری خودتونو دو تیکه کنین مساوی :) اگه این یعنی تو رو تنها نزاره چون تو سختت میشه، خوب بهش بگو. اگه این یعنی تو دلت میخواد بری بیرون، علیرضا به زبون پدر مادر خودش بیشتر وارده، بهشون اینو بگه و کلا نقش واسطه رو بازی کنه که همه خوشحال باشن.
یه چیزی هم که تازگیها بچهها خیلی انجام میدن، دیدن پدر مادر تو یه کشور دیگه هست. هم فال و هم تماشا. دیدن خود ایران نمیدونم چقدر برات مهمه ولی. من خودم شخصاً دوست دارم برم ایران ولی دیگه اون حال و هوا رو که تو مثلا یه ایرانی باشی مثل بقیه، نداره و واقعا از جنبه توریستی هم در حد ۳-۴ روز دیدن اون جاهایی که آدم دلش تنگ شده بیشتر طول نمیکشه.
آره به نظرم این کلا بد نیست. گرچه از بعضیها هم شنیدم که وقتی دو خانواده با هم هستند چون ممکنه اخلاقها فرق کنه باز یه سختیهایی داشته باشه. مثلا اینکه بعضیها دوست داشته باشند مثلا همهاش برن این ور اون ور و جاهای دیدنی و بعضیها نه اینکه بشینند دور هم و چایی بخورن و حرف بزنند رو ترجیح بدند.
خوب البته منظورم بیشتر دیدن یکیشون که به هر دلیلی نمیتونن بیان آمریکا بود. مامان بابای خودت که خیلی بیشتر از مامان بابای علیرضا سپهر و دیدن و اگه قرار باشه مساوی هم باشه، تو دیگه تو ایران نباید بری پیش مامان بابای خودت. یه کشور دیگه رفتن این خوبی و داره که ۱) اون یکی پدر بزرگ مادر بزرگ نوه رو میبینن و همهٔ وقت هم بچه پیش اوناست ۲) خود آدم میره مسافرت و حتا میتونه بچه رو بذاره و دو تایی بره گردش ۳) پدر مادر آدم میتونن برن گردش و تو زحمت مهمون داری نمیافتن ۴) وقت آدم الکی تلف خاله زنک بازی نمیشه ۵) متاسفانه با این قیمت دلار یه کم الان این روش گرونه ولی پدر بزرگ مادربزرگی که آرزو دارن بازم میکنن :)
manam daghighan hamin moshkelo daram, ba in ke mar dotamoon male 1 shahr hastim, vali kolan khoone digaran boodan, be khosooos pedar shohar ina sakhte, manam iran ke miram koli kalafam, az dase mehmooni haie bi andaze, kolan ie joorie, rah hali peida kardi begooo
man basham har chand rooz ke niaz dashte basham miram age shodeh tanhaii khooneye pedar madaram mimoonam, chon adam mage chand vaght ye bar va baraye che modat pish miad ke iran bashe. khanevadeye shohar ham fek nemikonam natoonan ino dark konan. in nazare mane albatte.
وقتی بچه هست تنها موندن سخت میشه. هم خب کلا تنهایی بچهداری سخته. هم اینکه خب وقتی خودم هستم شاید قبول باشه که بیشتر پیش اونا باشم ولی دیگه سهم دیدن نوه مساویه دیگه!
بعد هم اینکه گفتم که من خودم دوست دارم نزدیک تهران باشم و اگه بشه فامیل رو ببینم و دوستام و دانشگاه و اینا. ولی خب خودم هم دارم به این نتیجه میرسم که باید همونطور که تو گفتی همون دیدن پدر مادرها خودش غنیمته.
Man hanooz tajrobeh nakardam o nemidoonam amali bashe ya na, vali ghasd daram dar avvalin safar be Iran Aava ro pish maman bozorgash bezaram o bad az . Fekr konam oontori ham oona navashoono mibinand o bache madar bozorg o pedar bozorg va ham ma mitoonim az ye servici ke inja kamtar behesh dastresi darim estefadeh bokonim… shoma in ro emtehan nakardin? chand vaght ba Ali berim biroon
آره این خیلی فکر خوبیه. من این اخلاق بد رو دارم که سپهر رو سختم بوده پیش کسی بگذارم ولی حالا که بزرگتر شده خیالم راحتتره. البته خب مشکل این دفعه این بود که زیاد پیش مامان خودم نبودم و یه کم با ماماناینای علیرضا رو دربایستی داشتم که سپهر رو بندازم سر اونا! البته یه بار گذاشتیم سپهر رو و همون کرج در حد پیاده رفتیم گشتیم که خوب بود.
قربون شکلت، اصلا اینجوری فکر نکن، تو سپهر و نمیندازی سر اونا! چه جوری ممکنه اینجوری فکر کنی؟! آرزوی پدر مادربزرگه که به نوه غذا بدن عوضش کنن باهاش بازی کنن، اونا که دیگه کاری بهتر از این ندارن. تو به اونا لطف میکنی اگه این کارو بکنی. من حتا فکر میکنم اگه این کارو نکنی، ممکن احساس کنن بهشون کم لطفی کردی و همین باعث میشه این رودربایستیها بیشتر بشه، همونقدر که تو صمیمی و خودمونی نباشی، اونا هم همونجور براشون سخت میشه.
رویا جون داشتم نگران می شدم که نکنه دیگه نمی نویسی واما بعد این معضلاتی که در خصوص رفت و آمد و فامیل و پدر و مادر طرفین نوشتی فقط مختص شما که راه دور هستین نیست منم تو ایران و شهرهای مختلف و وجود مثلا” خانواده پدری در اهواز همیشه در حسرت ندیدن و نرفتن و هروقت میریم در حسرت زودتر برگشتن و …. خوبی ما آدماست و حس های مشترکمون.
آره دقیقا. شاید هم دیگه وقتی خونه زندگی خودمون رو پیدا میکنیم هست که سخت میشه مهمون دیگران حتی پدر مادر خودمون بودن.
رویا جان هرچی که نوشتی همش دغدغه های من بوده از اوایل حاملگی تا همین الان…البته شهرهایی که ما باید بینش رفت و آمد کنیم به اندازه تهران و شیراز از هم دور نیستن ولی خب تا قبل از این هم همیشه خیلی سخت بوده چون که ماشین نداشتیم…ایران رفتن هم بعضی وقتها واقعا زیاد به آدم خوش نمیگذره به هزار و یک دلیل که یکیش همون مهمونی رفتن های پشت سر هم و بی اندازه ست که آدم بعد از یه مدت واقعا کلافه میشه…
سلام رویا خانم، رسیدن به خیر.
نمیدونم یادتون هست یا نه، من چند ماه پیش دربارۀ گرفتن یک کار در پرینستون و رفت و آمد بین NY و Princeton باهاتون مشورت کردم. خوب الان حدود هفت هشت ماهه که دارم این مسیر رو بخاطر کار میرم. ولی الان یه نی نی توی راه داریم که ان شاالله سپتامبر میادش. بخاطر فشار و استرس و کوتاهی روزهای زمستون من کارم رو چند وقتی نیمه وقت کردم ولی الان مجبورم دوباره فول تایم برم. بخاطر همینم تصمیم گرفتیم که به کل جابجا بشیم و بریم پرینستون یا حد اقل یه جایی نزدیکتر. حالا مزاحم شما شدم دوباره که ازتون بپرسم کدوم قسمتهای پرینستون برای زندگی مناسبه، و اینکه آیا اصلا اونجا دکتر و بیمارستان خوب هست؟؟ من دکتر و بیمارستانم توی نیویورک مشخص بود ولی مطمئنم که نمیتونم ماههای آخر هفته ای یکبار بیام NY بخاطر دکتر. خلاصه که حسااااابی استرس دارم. ممنون میشه نظرتون رو بعنوان کسی که هم در پرینستون زندگی کرده و هم نینی اورده بهم بگین. خیلییییی ممنونم!
عزیزم وبلاگت رو خوندم.عاااااالی بود.
در مورد این مشکل شما هم باید بگم من با اینکه ایران هستم و خانواده من و همسرم در شهرای نزدیک به هم زندگی می کنن ولی این معضل واقعا بعضی وقتا آزار دهنده میشه.مثلا بیرون رفتن سیزده به در، یا دید و بازدید عید و چیزایی از این قبیل.
از اونجایی که من هم یکی از اهداف بلند مدتم مهاجرته همیشه به مشکلی مشابه مشکل شما فکر می کنم و متاسفانه تا الان نتونستم راه حلی براش پیدا کنم.