روز چهارم

روزهای هفته، صبح که سپهر رو می‌رسونم مهدکودک دیگه خونه نمی‌رم. مهدکودکش تا خونه حدود ۲۰ دقیقه فاصله داره و یه رفت و برگشت اضافی وقت نسبتا زیادی می‌شد. تصمیم گرفتم بشینم یه استارباکس که نزدیک مهدکودکشه. این طوری بنزین هم صرفه‌جویی می‌شه. البته خب برای اینکه بتونم بشینم اینجا باید یه چیزی بخرم هر دفعه. اما اگه چایی بخرم (که به هر حال البته من چیزی جز چایی هم نمی‌خورم) باز هم می‌ارزه.

نشستن اینجا دردسرهای خودش رو داره. مثلا اینکه سرعت اینترنتش خوب نیست و پیش اومده حتی که تمام روز قطع بوده. کلا هم محدود می‌شه آدم. اگه بخوام برم دستشویی یا سردم بشه بخوام برم یه چیزی بیارم بپوشم باید همه چیزام رو جمع کنم و دوباره برگردم که یهو هم می‌بینی میز رو گرفتن و دیگه جایی برای نشستن نداری.

ولی خب در کل خوبه. از دیدن آدم‌ها خوشم میاد. یه سری کسایی هستن که هر روز میان. یه سری معلومه که این اطراف کار می‌کنن. موقع‌های صبحونه یا ناهار میان یه چیزی می‌گیرن و می‌رن. یه عده‌ای مثل من میان می‌شینن اینجا و با کامپیوترشون کار می‌کنن. یا درس می‌خونن یا کار می‌کنن. یه دو سه سری هم خانم‌ها یا آقاهای مسن‌تر هستند که هرروز میان اینجا و می‌شینن با هم حرف می‌زنند. بعضی‌ها هم زیاد می‌آن ولی خب نه هرروز. تعداد زیادی‌شون کسایی هستند که اینجا قرار می‌گذارند. یا با دوستاشون یا قرارهای کاری. دیگه کم کم قیافه‌هاشون داره برام آشنا می‌شه. شاید هر از گاهی راجع به بعضی‌هاشون بنویسم.

از امروز هم لیوان‌ها به مناسبت کریسمس (که هنوز دو ماه بهش مونده!) قرمز شده‌ان.

IMG_3389

 

2 thoughts on “روز چهارم

Comments are closed.