فکر کنم احساس تقصیر و مطمثن نبودن به کاری که کردی، کم و بیش جزو جدانشدنی پدر و مادر شدنه. ولی خب با بزرگشدن بچه موردش تغییر میکنه. یادمه ماههای اول از هیچ کاریام مطمئن نبودم. اینجا هم خیلی نوشتم راجع بهش. از غذا و خواب و حموم و بغل کردن و … . هی تو اینترنت میگشتم و هی گیجتر و گیجتر میشدم. ولی خب کم کم روال یه مقدار دستم اومد. و حالا یه احساس اطمینانی دارم. وقتی یه کسی رو که بچه کوچکتر داره میبینم احساس میکنم میتونم با اطمينان یه چیزایی که به نظر خودم خوب بوده بگم و یه چیزایی رو هم بگم که اصلا مهم نیست چکار میکنه و بعضی چیزا رو هم بگم باید سر کنی باهاش تا رد بشه.
در مورد همین الان سپهر هم تو خیلی موردها دیگه اون گیجی سابق رو ندارم. ولی تو یه مورد احساس شدید تقصیر میکنم (guilt) و اون فعالیت فیزیکیه. من خودم از بچگی خیلی کم تحرک بودم. یادمه بابام بهم اصرار میکرد که بیا یه دقیقه تو حیاط و من نمیرفتم. همین تازگی هم بود که بابام گفت که مامان بزرگم از بچگی بهم میگفته کشمش سایه خشک!! از بس دوست نداشتم بیرون برم. طپش قلبم هم مزید علت شده بود و دیگه حتی زنگ ورزش هم ورزش نمیکردم. حالا برای خودم هر عاقبتی داشته یا نداشته میگم خب مسوولش خودم هستم. ولی در مورد سپهر همهاش این احساس تنبلی بیرون نرفتن از یه طرف و احساس گناه که بچه باید فعالیت فیزیکی داشته باشه تو سرم با هم میجنگن. این یکی دیگه میدونم که صدتا روش درست و غلط نداره و یه چیزیه که باید خودم رو مجبور کنم. و سعیام رو میکنم. اینجا هم نوشتم که شاید بیشتر مجبور بشم.
رویا یعنی منظورت اینه که سپهر دوست نداره زیاد بیرون بره یا خودت تنبلی می کنی که بیرون ببریش؟
من ایلیا رو تقریبا هر روز می برم بیرون -حداقل تا وقتی هوا هنوز سرد نشده بود- ولی بازهم از سطح فعالیت فیزیکیش راضی نیستم….
سلام :)
سلام عارفه در لندن! من عارفه هستم در واشینگتن دی سی :))
بیشتر تنبلی منه به همین خاطر اسمش اعتراف بود!
منم سپهر بچهتر بود بیشتر میبردمش. اینا که میگم توجیه نمیشه ولی هم یه کم خونهمون دور شده از پارک. هم پارک نزدیکمون فقط سرسره داره. و هم اینکه تو این سن و سال چک و چونه زدن باهاش اعصاب فولادین میخواد که کار رو آسون نمیکنه!
Roya joon, mitooni sepehr ro bezari ye kelas e varzesh ke ham ba ham-sen o salaash bashe ham fa’aliayte physic-ish ro ziad kone,
آره اتفاقا خودم هم به همین نتیجه رسیدم و فعلا هفتهای یه بار یه کلاس اسمش رو نوشتم.
من هم دقیقاً در همین مورد احساس گناه دارم و آب و هوای بارانی هلند این خانهنشینی من را تشدید کرده است!
چه جالب اینجا باز هم عارفه داره؟ کم پیش میاد که من به عارفه دیگه ای برخورد کنم!
به نظر من همین در مورد بچه دار شدن و تربیت بچه خیلی جالبه که مجبور میشی همه چیزهایی که پشت گوش می انداختی و بی خیالشون بودی رو درست کنی، انگار آدم یه بار دیگه خودش رو تربیت می کنه در عمل، بچه ها بعد خودشون دنباله روی می کنند..من هم عین شمام. به خاطر آسم کودکی که در واقعیت یه چیزی شبیه تپش قلب شماست یعنی مشکل جدی هیچوقت نشده برام، همه تربیت بدنی ها و ورزشها رو دودر کردم تا همین لحظه، فقط پیاده روی حاضرم بکنم. مریم به نظرم اینطوری نیست ولی علاوه بر بخش تربیتی این یه چیز تیپ روانی ای هم هست به نظرم. اگر بچه ای دوست نداره ولی در کل سالمه نباید نگرانش بود (من و شما که فعلا خوبیم!)
این درست کردن خودمون خیلی درسته که میگی. منم باید رو خودم کار کنم.
رویا جون یک مقدارش هم ارثیه ‘
:)) درسته. ولی به هر حال فکر میکنم خوبه یک مینیممی ورزش کنیم همهمون.
سلام رویا جان:)
مدتیست اینجا رو پیدا کردم و می خوانمت. گاهی هم وقت کنم آرشیو ها را می خوانم.
شاد و سلامت و پر تحرک باشید ؛)
مرسی مریم جون. خوشحالم که اینجا رو میخوندی. کاش تو هم از خودت مینوشتی من هم از حال شماها با خبر میشدم.
کاش می نوشتم…. :)