گفتم که صبحها میرم استارباکس.
یکی از کارمندهای اونجا یه دختره است که یه بار هم که بری میفهمی که خیلی خوشاخلاقه. با همه خوش و بش میکنه و کسایی که مرتب میان حسابی باهاش حرف میزنن. راجع به همه هم حواسش هست که چی معمولا سفارش میدن، با کی میان و با کی میرن و مثلا موهاشون کوتاه شده یا صاف شده یا بلند شده. همیشه وقتی چیزی سفارش میدی از پشت پیشخون میاد و حتی اگه نشستی بیرون پیدات میکنه و بهت میده .ولی وقتی بهش دقت کنی میبینی که خب با این همه حرف زدن و بعد رفت و آمد در واقع از بقیه کمتر کار میکنه. و باز اگه بیشتر دقت کنی میبینی که یه کمی هم شلخته است. مثلا وقتی رو میز رو تمیز میکنه همه چیز میریزه و بعد مجبور میشه جارو بیاره. یا مثلا یه بار اومد شکرها رو پر کنه همه شکرها ریخت رو زمین. همون موقع نیومد جمع کنه. ملت اومدن همه شکرا پخش شد و یه عده گفتن ای وای اینجا چی شده. تازه جارو اورد جارو کرد.
اولا ازش حرصم میگرفت که از این مدلهاست که با همین حرف زدن خودش رو جا کرده و اینا!! ولی تازگی احساس میکنم شاید مخصوصا تو همچین محیطی وجود آدمهای این طوری لازمه. چون خب اگه هر روز بدونی که وقتی میای دو دقیقه قبل از کار یا وسط یه روز خستهکننده قهوه میگیری و با یکی خوش و بش میکنی بیشتر میای یا مثلا بعضی از کسایی هم که میان اونجا آدمهای مسنی هستند که شاید این تنها معاشرت روزشون باشه و این حسابی حواسش بهشون هست.
خلاصه مشتریها که راضین ازش. همکاراش رو نمیدونم!