Monthly Archives: December 2013

کریسمس

این چند وقت حسابی سرم شلوغ شد. مقدار زیادی شلوغی خوب. مهمونی و مهمون‌داری و گشت و گذار. یه مقدار هم بلد نبودن و گذاشتن همه چیز به دقیقه آخر.

درخت کریسمس رو یواش یواش تزیین کردم. البته همه‌اش به نظرم یه چیزی کم داشت. اما خب برای سال اول بد هم نبود. برای بالاش دنبال ستاره می‌گشتم که چیز خوبی پیدا نکردم.

IMG_2239شب‌ها قشنگ‌تر بود البته.

IMG_2117یکی از چیزایی که دوست داشتم حتما امسال داشه باشیم به قول اینجایی‌ها advent calendar بود. اینکه از اول دسامبر هر روز یه کادوی کوچولو به سپهر بدم. چون می‌دونستم که به عددها و تاریخ خیلی علاقه داره و مهم نیست که کادوش چی باشه از اینکه هر روز یه چیزی رو باز کنه خوشش میاد. نمی‌دونم تو عکس پیدا هست یا نه. اون بسته‌های کوچیک آبی که روش عدد هست. هر روز که از خواب پا می‌شد با ذوق و شوق می‌گفت امروز چندمه؟ و بدو بدو می‌رفتیم پایین که ببینیم کادوی امروز چیه.

فکر کنم معمولا این کادوهای کوچیک رو ۲۵ تا می‌گذارن ولی من ۲۴ تا گذاشته بودم و بهش گفته بودم که روز ۲۵ کادو توی جوراب هست. اینه که منتظر ۲۵ام هم خیلی بود. اصلا اولش کادوهای زیر درخت رو ندید. و همه‌اش می‌خواست ببینه توی جوراب چیه. کادوها رو بیشتر لباس گرفته بودم. چون اسباب بازی مخصوصا برای تولدش خیلی گرفته بود ولی لباس خوب خیلی وقت بود براش نخریده بودم. ولی همه رو جدا جدا کادو کرده بودم که زیاد بشه!

شبش هم رفتیم خونه یکی از دوستامون که بقیه هم اونجا جمع شده بودن. هر خانواده‌ای برای بچه‌های دیگه کادو گرفته بود و کلی کادو بود. یکی از بچه‌ها لباس بابانوئل* پوشید و با کلی مسخره‌بازی کادوها رو بهشون داد. اون شب کلی هم بازی کردن و خوش گذروندن. دیگه از اون روز هم تقریبا هر روز با بچه‌ها جمع شدیم یا رفتیم بیرون. خدا رحم کنه به هفته بعد و دوباره مهدکودک رفتن. همین الانش تا می‌آیم خونه سپهر می‌گه حالا کجا بریم؟

* ما به سپهر نگفتیم که سنتا یا بابانوئل کادو می‌آرن و می‌دونه که کادوها رو ما و خاله‌ها و عموها خریده‌ان. بابانوئل براش یه کاراکتره که لباس قرمز می‌پوشه و می‌گه هو هو هو مری کریسمس! من با بابانوئل یا با تخیل و خیال‌پردازی برای بچه‌ها مشکل خاصی ندارم ولی خب برای اینکه بچه بخواد باور کنه سنتا رو دیگه خیلی باید دروغ بگی و فایده‌ای هم توش نمی‌بینم

انار و هندونه در مدرسه

مدرسه سپهر همیشه تشویق می‌کنن که هر از مدتی بریم تو کلاسشون یه کاری انجام بدیم. مثلا یه چیزی با بچه‌ها بپزیم یا یه کاردستی درست کنیم یا تو باغچه کمک کنیم.

منم گفتم هم شب یلدا نزدیکه هم موضوع این ماهشون مناسبت‌هاست (هر ماهی یه موضوع کلی دارن که تو اون موضوع کتاب می‌خونن یا کارای دستی می‌کنن یا چیز یاد می‌گیرن) برم براشون راجع به شب یلدا حرف بزنم و هندونه و انار ببرم. آجیل نمی‌شد برد چون ممکنه کسی حساسیت داشته باشه.

این پست کارگاه آشپزسازی هم خیلی به موقع بود. گفتم چندتا melon baller ببرم و با بچه‌ها از تو هندونه‌ها توپ دربیاریم و بریزیم تو لیوان‌های کوچولو. ولی چون خلال دندون ترسیدم برای بچه‌ها تیز باشه گفتم اگه بتونم چنگال کوچولو گیر بیارم و بهش این شکل‌های هندونه رو بچسبونم یه سری از بچه‌ها هم می‌تونن چنگال‌ها رو بگذارن و ببرن سر میز بچینن.

یه کم الگویی که خود این سایت داده بود به نظرم کوچیک اومد اینه که خودم یه سری درست کردم. حالا در به در دنبال چنگال کوچیک و melon baller ارزون که بتونم چندتا بخرم. که بالاخره از مغازه ارزون‌فروشی ژاپنی پیدا کردم. انار هم دون کردم و یه سری هندونه رو هم از قبل خودم آماده کردم. که از شانس هندونه خیلی بیمزه و سفید بود!

IMG_3796

دیروز همه رو بردم مدرسه‌. در توضیح یلدا هم می‌خواستم فقط بهشون بگم که شب یلدا بلندترین شب ساله و حساب کرده بودم که تو شهر ما چندساعته طول شب و چند ساعت از کوتاه‌ترین شب سال بلندتره. ولی اونجا اصلا نشد یه کلمه هم حرف بزنم. فقط هندونه‌های کوچولو رو از وسط نصف کردم و بچه‌ها نوبتی توپ توپ دراوردن .خیلی خوششون اومده بود و خب چون فقط ۴ قاچ هندونه بود و ۴ تا melon baller همه منتظر بودن که نوبتشون بود و حاضر نمی‌شدن کار دیگه‌ای بکنن. کلی هم کثیف‌کاری شد و آب هندونه و انار ریخت رو زمین که خب بعدش تمیز کردیم. ولی در کل خوب بود فکر کنم و هی می‌گفتن ما عاشق هندونه‌ایم و رفته بودن به معلمشون می‌گفتن خیلی fun بود.

۱۲ سال وب‌لاگ نوشتن

خوب شد تو تقویم نوشته بودم وگرنه خودم یادم رفته بود که امروز تولد وب‌لاگمه. شد ۱۲ سال! باورم نمی‌شه انقدر مدته نوشته‌ام و بیشترعجیبه برام وقتی یادم می‌یاد که اون موقع لیسانس رو گرفته بودم و داشتم فوق می‌خوندم. یعنی انقدر بزرگ شدیم؟ (حالا نمی‌گم پیر!). ولی خب این طرفش هم خوبه که اون آدم بزرگ‌هایی که اون موقع وب‌لاگ رو شروع کرده بودیم هم می‌نوشتن و برای من جالب بود حالا خودم جزوشون شدم! یعنی می‌شه که مثلا ۶۰ ساله هم بشم بازم بنویسم؟

چند وقت پیش یکی از دوستام تو فیسبوک یه ویدیویی رو لینک داده بود از Ted Talk. یه جاهاییش رو من باهاش موافق نبودم ولی حرف کلی‌اش رو قبول دارم خیلی. این بود که وقتی خودمون رو در معرض شکست، دل‌شکستن، ضدحال، انتقاد دیگران (به طور کلی vulnerability یا آسیب‌پذیری) قرار می‌دیم هست که زندگی‌مون معنی‌دار تر و شادتر و موفق‌تر می‌شه. اگه جرات به خودمون ندیم که دلمون بشکنه، عاشق هم نمی‌شیم. اگه جرات ندیم به خودمون که شکست بخوریم موفق هم نمی‌شیم. همون موقع هم که داشتم نگاه می‌کردم اولین چیزی که به ذهنم می‌رسید وب‌لاگ‌نویسی بود. تعریف کردن از چیزای شخصی، کارایی که در روز می‌کنی، فکرها و عقایدت، نوشتن از بچه‌ات و پیشرفت‌‌هاش و مشکلاتش واقعا آدم رو آسیب‌پذیر می‌کنه. نه تنها وقتایی که کسی مخالفت می‌کنه یا یه ایرادی می‌گیره. شاید عجیب باشه ولی حتی تعریف دیگران هم چه از خودم چه از سپهر به من احساس شدید آسیب‌پذیری می‌ده. مخصوصا از وقتی تو فیسبوک لینک مطالبم رو می‌گذارم بیشتر هم هست. چون هم تعداد خواننده‌ها بیشتر می‌شه هم آشناهایی که بعدا باهاشون رو در رو می‌شی وب‌لاگت رو می‌خونن و هم کسایی که کلا اهل وب‌لاگ خوندن نبوده‌ان و با بعضی از قراردهایی که تو این سال‌ها ما بهشون عادت کرده‌ایم عادت ندارن.

اما خوشحالم که ادامه‌اش دادم. همه رو هم تشویق می‌کنم که بنویسید. مخصوصا وقتی دارین یه تجربه جدید می‌کنید، مهاجرت کردین، شهرتون رو عوض کردین، شروع کردین به درس خوندن، بچه‌دار شدین، سربازی می‌رین، …..

 

ماجراهای خریدن درخت

خب ماجراهای دیروز و درخت خریدن ما.

اول بگم که تو این چند سالی که اینجا بودیم هیچ وقت درخت نخریده بودیم به جز یه سال که یه درخت که چه عرض کنم یه درختچه ۲۰ سانتی تو گلدون گرفته بودیم. برای سپهر دوست داشتم که مراسمش نسبتا کامل باشه. اولین کریسمسش که سه ماهش بود ایران بودیم. سال بعد رفتیم لاس‌وگاس. البته اون سال جوراب برای روی شومینه گرفتیم و چندتا کادوی کوچولو هم برای هم گرفتیم. (عکسش اینجا هست). سال بعدش هم که باز رفتیم ایران.

امسال ولی گفتم درخت درست حسابی بگیریم. اولش راستش به مصنوعی هم فکر کردم. هم اینکه درخت واقعی وسوسه‌اش برام بیشتر بود. هم اینکه گذری که دیده بودم قیمت درخت‌های مصنوعی خیلی بالا بود. البته طوری که بقیه کامنت گذاشته بودند و تجربه داشتند مثل اینکه درخت‌های مصنوعی ارزون هم هست. ولی خلاصه‌اش اینکه تصمیمم به طبیعی خریدن بود. از روز بعد از Thanksgiving سوپرمارکت‌های اطرافمون همه کلی درخت اورده بودند. ولی خب من از تصوری که از فیلم‌ها!‌ داشتم دوست داشتم که بریم از این مزرعه‌ها که کلی درخت هست انتخاب کنیم. دیروز صبح یه کم گشتم که ببینم اطراف ما چی هست که دیدم اتفاقا Groupon یه کوپنی داده با ۵۰ درصد تخفیف. گفتیم پس خوبه بریم اونجا. البته تجربه‌‌های قبلیم با این جور کوپن‌ها  این بوده که خدر خیلی مواقع به اون خوبی هم که به نظر میاد نیست ولی چندین بار هم خیلی عالی بوده.

رفتیم اونجا ولی خیلی خیلی پرت بودیم از ماجرا. چندین مدل درخت بود و یه عالم اندازه و قیافه. یکیش که به نظرمون خوب بود رو انتخاب کردیم. طرف گفت چیزی هم می‌خواین که درخت رو بگذارین توش. گفتیم آره. خودش برامون زیرش رو برید و گذاشت روی پایه و  بعد هم کمک کرد گذاشتیم روی ماشین. ولی موقع حساب کردن یه مقدار نسبتا زیادی باز باید می‌دادیم که حتی با وجود کوپن از درخت‌های مغازه گرون‌تر می‌شد. یه کم این باعث شد که احساس بدی داشته باشیم ولی خب خیلی‌ شلوغ بود و کلی‌ها می‌اومدند قیمت می‌پرسیدن و هیچ کوپنی هم نداشتن و باز می‌خریدن و می‌رفتن.

اومدیم خونه درخت رو گذاشتیم. گشنه‌مون بود رفتیم مغازه ایرانی ناهار خوردیم و خرید کردیم. گفتم خوبه وسایل تزیین درخت رو هم بخریم. باز هم یه عالم انتخاب. این توپ‌های تزیین درخت بگیم سلیقه است ولی بگم چندصد نوع لامپ اونجا بود که من گیج مونده بودم کدوم رو بخرم و از هرکدوم چندتا. یه دونه از ارزون‌ترین مدل رو گرفتم و اومدیم خونه. اومدن تازه به گشتن تو اینترنت دنبال اینکه چه جوری باید لامپ‌ها رو گذاشت و چه مدلی خوبه برای تزیین و این حرفا که دیدم باید به درخته زود آب بدیم. آب اوردم ریختم تو کاسه‌ زیرش همه اب سرازیر شد رو زمین. هرچی هم تو اینترنت می‌گشتم چیزی پیدا نمی‌کردم که باید چیکار کنیم.

دیگه دیدم بهترین راه اینه که از کسی که بلده بپرسم. زنگ زدم به یکی از دوستام که امریکاییه و کلا هم خوشش میاد که همه چیز رو توضیح بده. گفت من نمی‌دونم اون پایه درخت شما چه جوریه ولی نباید آب ازش در بیاد. اتفاقا ما یه پایه اضافه خریدیم بیا بگیر. بعد گفت که باید حتما وقتی درخت رو می‌گیری یه مقداری از زیرش رو ببری چون آوند*های درخت که آب رو می‌رسونن به بالا اگه مدتی در معرض هوا باشن بسته می‌شن و دیگه آب رو نمی‌تونن بکشن. گفت بیا ارّه هم بهت می‌دم که ببری. قبل از اینکه من برم گفتیم ببینیم اصلا می تونیم درخته رو از پایه‌اش در بیاریم یا نه. گذاشتیم درخت بدبخت رو رو میز و تازه فهمیدیم که کاسه‌ای که قرار بوده ما توش آب بریزیم سوراخه. ما حدسمون اینه که طرف وقتی داشته درخت رو جا می‌زده سوراخش کرده و دیده ما پرت‌تر از این حرفاییم!

خلاصه رفتم پایه و ارّه گرفتم. بهم یه پلاستیک هم داد که زیر درخت بندازم که موقع آب دادن و اینا رطوبتش زمینمون رو خراب نکنه.بعد دیگه بهم  نشون داد که خودش چه تزیینایی گذاشته  و چراغا رو چه جوری گذاشته و اینا. تزیین‌ها رو می‌گفت خوبه که کم کم جمع کنی. می‌گفت ما سالی یکی دو تا خوشگل می‌خریم و بعضی وقتا هم کادو هم می‌گیریم. و بعضی‌هاش هم از بزرگ‌تر‌ها به کوچیک‌ترها می‌رسه. مثلا یه سری تزیینای درخت خودش مال مامان‌بزرگش بود. می‌گفت هر سال هم یه دونه خیلی خوشگل به مامانش کادو می‌ده. این طوری کم کم درختشون پر می‌شه. می‌گفت بچه که بودیم یه سری هم مدرسه درست می‌کردیم و می‌اوردیم. ولی این روزا دیگه تو مدرسه‌ها برای اینکه می‌‌خوان احترام بگذارن که لزوما همه کریسمس رو نمی‌گیرن کم کم حتی اسم کریسمس رو هم نمی‌آرن و احتمالا کاردستی و اینا هم درست نمی‌کنن.

خلاصه فعلا درختمون حالش بد نیست. هنوز خیلی تزیین نشده ولی خونه خیلی کریسمسی شده. حتما عکسش رو می‌گذارم.

دفترچه راهنمای زندگی

بعضی وقتا دوست دارم یه دفترچه‌ راهنما برای قسمت‌های مختلف زندگی بود. یکی از بهترین این مدل دفترچه راهنماها که دیده‌ام وقتی بود که تازه اومده بودم آمریکا. قسمت دانشجویان خارجی دانشگاه علیرضا (Yale) دو تا دفترچه درست کرده بودن یکی برای دانشجوها یکی هم برای همسران دانشجوها و هر دو رو وقتی من هم رفتم بهم دادن. توشون کلی اطلاعات به درد بخور راجع به کارایی که برای ویزا و شماره social security و حساب بانکی باز کردن و خونه اجاره کردن و .. بود. تا پیدا کردن مدرسه برای بچه‌ها، معرفی فروشگاه‌های مواد غذایی و وسایل خونه و … و حتی اینکه برای تفریح توی شهر چیکارا می‌شه کرد و چه قسمت‌های شهر هم حتما خوبه ببینیم و …. بعدتر دیدم که هر سال از کلی قبل اطلاعیه می‌دن که بقیه اگه پیشنهادی دارن و چیزی برای خودشون لازم شده و نبوده به دفترچه اضافه بشه.

یادمه نقطه‌سرخط هم ویژه‌نامه معارفه تو همین مایه‌ها می‌زدن برای معرفی دانشگاه. که اونم خیلی به درد بخور بود. مثلا ما دفتر مطالعات رو یادمه از همون‌جا شناختیم.

یکی از وقتایی هم که واقعا کمبود همچین راهنمایی رو احساس کرده‌ام وقتی بود که خونه خریدیم. مثلا یخ‌ساز یخچال کار نمی‌کنه. هنوز هم من نمی‌دونم ما بلد نیستیم یا نداره!‌ یا حیاط سیستم اتوماتیک آب‌دادن داره ولی ما نمی‌دونیم خوبه که هفته‌ای چندبار و هربار چند دقیقه روشن بشه. و دو ساله اومدیم هنوز روشنش نکردیم! حالا اینا که شاید خاص این خونه باشه ولی کلا خونه‌داری یه راهنما حتما لازم داره. اینکه ماهانه و سالانه باید چه کارایی کرد. مثلا ما یکیش رو شانسی وقتی کسی رو اورده بودیم که موکت رو بشوره فهمیدیم که باید سالانه دستگاه خشک‌کن لباس رو چک کرد که راهش نگرفته باشه چون ممکنه آتش‌سوزی بشه. یا خب عوض کردن باتری‌های دستگاه‌های آلارم دود و اینا رو که تو این مدت یاد گرفتیم چون یکی از چیزاییه که وقتی اجاره‌نشین هم هستی مسوولیت توه.

حالا امروز هم باز ما به یکی از این جاهای راهنما لازم برخوردیم. برای اولین در زندگی‌مون تصمیم گرفتیم بریم درخت کریسمس بخریم و در همه مراحلش هزارتا چیز بود که بلد نبودیم. فعلا با هر بدبختی الان درخته اومد تو خونه و فعلا که سالمه. ولی هنوز تزیین نشده. فردا شرح ماجرا رو می نویسم که هم بخندین هم شاید به درد کسی خورد. شما هم اگه تجریه‌ای در خریدن درخت کریسمس یا تزیینش دارین بگین.