شب باباها

دیشب مدرسه سپهر Father’s Night بود. قرار بود ساعت ۴:۳۰ بچه‌ها با باباهاشون برن مدرسه و تو کلاس کارهای مختلفی که می‌کنن رو به باباهاشون نشون بدن.

سپهر اولش یه کم تعجب کرده بود و خیلی خوشحال نبود که عصر هم دوباره باید بره مهدکودک! ولی ظاهرا اونجا بهش خوش گذشته بود و حتی نمی‌خواسته برگرده و آخرین نفری بودن که از کلاس اومدن بیرون. جوری که علیرضا تعریف می‌کرد کلی کارهای مختلف رو نشون داده بوده و معلوم بوده چیزای زیادی یاد گرفته سر کلاس. خوشحال شدم چون خیلی کم تعریف می‌کنه و بعضی وقتا احساس می‌کنم شاید اونجا کار زیادی انجام نمی‌ده. یه چیزی که جالب بود این بود که هر چیزی رو بر می‌داشته تا کارش تموم می‌شده مرتب می‌گذاشته سر جاش. یا وقتی دستش گچی شده بوده رفته شسنه دستش رو و خشک کرده. یا کاغذهایی که قیچی کرده بوده رو مرتب ریخته تو سطل بازیافت. حالا تو خونه اگه بهش بگی یه چیزی برمی‌داری بگذار سرجاش ..!

یه چیز دیگه هم که علیرضا می‌گفت اینکه کارهایی که تو خونه می‌کنه رو اونجا انجام نمی‌ده. مثلا تو خونه تا کاغذی دستش بیاد یا رو تخته سیاه همه‌اش چراغ راهنمایی و اسم خیابون و علامت Stop و …. می‌کشه ولی اونجا همون کاری که معمول بوده می‌کرده. علیرضا احساسش اینه که هنوز تو مرحله‌ایه که هر کاری دیگران می‌کنن رو تقلید می‌کنه و هنوز انقدر مستقل نشده اونجا که کار خودش رو بکنه. ولی من فکر می‌کنم شاید هیچ‌وقت کاری که تو خونه می‌کنه رو اونجا انجام نده و برعکس. به خاطر اینکه جوری که چیزا براش تداعی می‌شن این طوریه. تخته سیاه تو مدرسه برای یه کاره و تخته سیاه تو خونه برای کار دیگه.

حالا من همه‌اش منتظرم که نوبت مامان‌ها هم بشه و منم برم ببینم تو کلاس با چی‌ بازی می‌کنه!

3 thoughts on “شب باباها

  1. فرزانه

    آیا به همین راحتی در مهدکودک در مورد «پدر» و «مادر» حرف می‌زنند؟ همهٔ بچه‌ها لزوماً دقیقاً یک پدر و یک مادر دارند؟ آیا سیاست یا رسم نیست که از «سرپرست» حرف بزنند؟

  2. نازیلا ساکی

    تجربه ی خوبیه ولی چرا جدا از هم ?مزیت این کار در چیه?

Comments are closed.