علیرضا این تابستون برای یک ماه یه برنامه داشت کمبریج و حالا که سپهر بزرگتر شده گفتیم فرصت خوبیه که ما هم بیایم و انگلیس رو ببینیم. خلاصه الان نزدیک یه هفته است که اومدیم اینجا. سعی میکنم یواش یواش بنویسم از تجربههامون و محیط اینجا و غیره.
بعد از اینکه ویزامون اومد بلیطهای هواپیما رو خریدیم. خوشبختانه نسبتا ساعتهای خوبی گیرمون اومد که هیچ طرفش ساعت عجیب غریبی نمیشد. توقفمون هم یکی دو ساعتی تو فرودگاه نیویورک بود که نسبتا وسط راه بود. البته پرواز اول یه تاخیری داشت که تقریبا مستقیم رفتیم سوار بعدی شدیم. تو پرواز اول سپهر خوب بود و خیلی همکاری کرد. بازی کرد و نقاشی کرد و بعد در حال گوش دادن به آهنگهای خود هواپیما خوابش برد و یک ساعت و نیمی خوابید.
ولی تو پرواز دوم خستهتر بود و هر از گاهی باید چونه میزدیم. مخصوصا تقریبا نصف پرواز چراغها روشن بود و سپهر هم راضی نمیشد بخوابه. اما بالاخره بعد از خاموش شدن چراغها رضایت داد و خوابید. اما واقعا مسافرت با بچه سه سال و نیمه خیلی راحتتر از تجربههای قبلی بود.
برای قسمت اومدن از فرودگاه لندن به کمبریج اول تصمیمون به قطار بود ولی من همهاش نگران جابهجا کردن چمدونها بودم. و خوب شد که تاکسیها رو چک کردم. یه سری تاکسیهای خود کمبریج رو میشد آنلاین رروز کرد، یه قیمت ثابت میدادن برای جابهجایی بین فرودگاه و شهر که برای ما که سه نفریم و در نظر گرفتن راحتیاش واقعا میارزید. اونجا که رسیدیم راننده منتظرمون بود. البته خودمون یه سوتی دادیم و یکی از ساکهامون رو یادمون رفته بود برداریم که دقیقه آخر یادمون اومد. علیرضا مجبور شد برگرده و خوشبختانه گیرش اورد و دیگه بدون دردسر نزدیک ۲-۳ بعدازظهر رسیدیم دم خونه. سپهر تو راه هم یه کمی خوابید.
خودمون داشتیم از خواب و خستگی میمردیم ولی با توجه به تجربه فرانسه میترسیدم که بخوابیم یهو زیاد بخوابیم و سپهر گشنه بمونه و حالش بد شه. اینه که علیرضای بیچاره رو فرستادم از یه جا یه ساندویچ گرفت که اگه بیدار شد بهش بدم. خودم هم ساعت گذاشتم و پیش سپهر دراز کشیدم و وقتی یه کمی از خواب عمیق در اومد و شروع کرد به وول خوردن بیدارش کردم و یه کمی ساندویچ و آب خورد. دیدم سرحاله نسبتا گفتیم پاشیم همه بریم مرکز شهر رو هم ببینیم هم خرید کنیم.
واقعا عجب شهریه اینجا. سبز سبز. نه تنها درخت و گل. چیزی که خیلی خوشم میاد محوطههای وسیع سبز. مثلا تو همین مسیر رفتنمون به مرکز شهر یه محوطه بزرگ سبز هست که عصرها پر از بچههاییه که دارن فوتبال و کریکت و تنیس بازی میکنن.
رفتیم مرکز شهر و فروشگاه رو هم پیدا کردیم و در حد صبحونه و غذای فردا خرید کردیم و یه چندتا غذای آماده که بگذاریم تو فر گرفتیم و اومدیم خونه و شام خوردیم. سپهر که تو دو روز گذشته سرجمع ۷-۸ ساعت بیشتر نخوابیده بود. خودمون هم که شاید یکی دو ساعت. ساعت ۹ اینا همه خوابیدیم.
سپهر یه بار وسط شب از خواب بیدار شد و بر اساس چیزایی که خونده بودم نگفتیم بهش که بخوابه. ازش پرسیدم گشنشه یا نه. گفت آره بهش نون پنیر دادم و یه کم بازی کرد و کتاب خوند و باز خوابید. تا ۱۰ صبح خوابیدیم. و دیگه بعد از اون به جز اینکه سپهر دیرتر از معمول از خواب بیدار میشه (۸ به جای ۷) و یکی دو روز اول که من وعلیرضا بعد از ظهرها به شدت خوابالو میشدیم، زمان خواب و بیداریمون درست شده.