چند وقت پیش با کسی حرف میزدم و وسط حرف گفتم سال دیگه فلان اتفاق میافته. گفت اوه تا سال دیگه که خیلی مونده. که من باید توضیح میدادم که نه منظورم سال تحصیلیه.
میبینم اگه بخوام سیر طبیعی زندگی و کار رو در نظر بگیرم باید سال رو سال تحصیلی در نظر بگیرم. وقتیه که بعد از بیبرنامگی تابستون دوباره کارها رو دور تند شروع میشه. اینه که از این به بعد میخوام رسما به سال تحصیلی به عنوان سال جدید فکر کنم با همه خونه تکونی و قرار و مدارهای سال جدید.
یکی از این قرار مدارها هم اینکه سعی کنم بیشتر اینجا بنویسم :))
مهدکودک سپهر یک ماهه که شروع شده برای سال جدید. تو سیستم مونتسوری قراره که از ۳ سالگی تا ۶ سالگی تو یه کلاس و با یه معلم باشن. اما معلم سپهر امسال عوض شد. معلم قبلی داشت میرفت یه شهر دیگه (طبق معمول خیلی از اطرافیان ما از جنوب کالیفرنیا به شمال کالیفرنیا!) و اینه که معلمشون عوض شد. اولش نگران بودم که سخت بهش بگذره. چون سال قبل طول کشیده بود به معلم جدید عادت کنه و تابستون هم با مسافرت به انگلیس و مدتی مهدکودک نرفتن حسابی پشتش باد خورده بود. ولی وقتی بهش گفتم که معلم قبلی داره میره. خودش گفت که آهان بزرگ شده باید بره! خلاصه خوب کنار اومد با معلم جدید.
معلم قبلی یه دختر جوون بود که هنر خونده بود. در کل آدم باحالی بود. کشورهای مختلف رفته بود و چیزای زیادی بلد بود. ولی کم تجربه بود و احساس میکنم که یه مدتی طول کشید تا روند کلاس دستش بیاد. اما معلم جدید مسنتره و خودش دو تا بچه داره که اونا هم همین مونتسوری میان. لیسانسش انفورماتیک و این چیزا بوده. و اصالتا هم مکزیکیه. خب شاید به همین دلیل زبون دوم و سن و شخصیت خودش اون باحال (cool!) بودن قبلی رو نداره ولی عوضش خیلی مثل مامانهاست. تجربهاش هم بیشتره و کنترلش رو کلاس بیشتره.
حالا هنوز ۸-۹ ماه دیگه از سال مونده و خیلی مونده که هم ما معلم جدید رو بشناسیم و هم اون سپهر رو.