Monthly Archives: November 2015

باز هم مته به خشخاش

دو سه روز گذشته وب‌لاگم برای یه مدتی کار نمی‌کرد که خوشبختانه درست شد.

۴-۵ سال پیش اینو نوشته بودم.

بعضی وقتا بعد از یه خبری مخصوصا اگه پرسر و صدا بشه و راجع بهش حرف زیاد باشه فوری یه متن‌هایی نوشته می‌شه که من بهشون می‌گم مته به خشخاش. بعضی وقتا هم اصلا انقدر این مته به خشخاش گذاشتن‌ها زیاد می‌شه که  اون خبر اصلی تحت‌الشعاع قرار می‌گیره. ولی این‌ها هم خودشون دو دسته‌ان.

یه دسته از این مته به خشخاش گذاشتن‌ها ما رو  آدم‌های بدتری می‌کنن. به جای طرفداری از مظلوم ازش ایراد می‌گیریم که بهانه داده دست ظالم. انقدر شک ایجاد می‌کنیم که نه تنها اون قضیه، همه موارد مشابه بره زیر سوال. به جای پخش کردن خود خبر، اشتباه خبر رو پخش می‌کنیم و دو سه تا آدم لب مرز رو هم به طرف ظالم سوق می‌دیم تا طرف مظلوم.

ولی یه دسته دیگه از این مته به خشخاش گذاشتن‌ها ما رو آدم‌های بهتری می‌کنن. گرچه که اونا هم از همون جنس ایرادگیر هستند ولی آدم رو متوجه نگاه محدودش می‌کنن و یادش می‌دن که در حالی که برای این مظلوم باید ناراحت باشه مظلوم‌های دیگه‌ای هم هستند که نباید فراموش کنه.

اون زمان یکی از وب‌لاگ‌نویس‌ها به شلاق محکوم شده بود و یه عده وب‌لاگ‌نویس‌ها ناراحتی‌شون از این موضوع رو نوشته بودند. بعد شروع شده بود به یه عالم غر زدن به جوری که خبر داده شده بود و هزار تا ایراد دیگه و از جمله اینکه چرا فقط به این موضوع واکنش نشون داده شده و بقیه‌ کسایی که مثلا از وسط مهمونی گرفتنشون و شلاق خوردن مگه آدم نبودن. این دسته از غرها هنوز هم به نظر من غر هستند چون من حق دارم از سرماخوردگی بچه خودم ناراحت باشم وقتی که در خیلی کشورها بچه‌هایی هستند که گشنه هستند. نمی‌شه برای غصه خوردن آدم‌ها قانون تعیین کرد ولی به نظرم اینا از دسته غر خوب هستند. چون یادمون میارن که فکرمون محدود نباشه و فقط جلوی چشممون رو نبینیم.

بعد از خبر اتفاق‌های پاریس باز هم شبکه‌های اجتماعی پر شد از همین جور غرهای تکراری!‌ که چرا از پاریس ناراحت شدین و از لبنان نه. هزارهزار دلیل می‌شه اورد. و از همه مهم‌ترش اینکه برای ناراحتی آدم‌ها و حتی برای جوگیرشدنشون نمی‌شه قانون تعیین کرد. ولی باز هم به نظرم از دسته غرهای خوبن . همین غرها باعث شد که کلی از روزنامه‌ها و اخبار رادیو و تلویزیون برای پوشش دادن همین خبر واکنش مردم گزارشی هم از اتفاق‌هایی که جاهای دیگه مثل لبنان بدن.

دوچرخه

در مورد چه جوری خرج کردن و اولویت‌بندی‌ها و تصمیم‌های چی رو بخریم و چی رو نخریم و  چقدر گرون بخریم  یا ارزون بخریم، کتاب‌ها می‌شه نوشت.

یکی‌اش همین هفته برای ما پیش اومد. قبلا هم فکر کنم گفته بودم که سپهر خیلی پسر اهل بدو و بدو و کارهای فیزیکی و این‌ها نیست. برای تولد سه سالگیش دوچرخه خریده بودیم. چندین بار سعی کرده بودیم ولی خیلی پیشرفتی حاصل نمی‌شد. هر از مدتی تصمیم می‌گرفتیم که بیشتر روش وقت بگذاریم ولی از نق و نوق و من نمی‌تونم و هی ما هل بده و کمر درد و اعصاب خوردی دوباره یه مدت دوچرخه می‌موند تو پارکینگ تا دفعه بعد.

برای ویزیت ۵ سالگیش که رفته بودیم، دکتر گفت خوبه که دفعه بعدی، بدون چرخ کمکی دوچرخه سواری کنه. دیگه ما حسابی ترسیدیم که پسر ما هنوز با چرخ کمکی هم خوب نمی‌ره.

دوچرخه‌ای که براش خریده بودم مارک نسبتا معروفی بود و روی آمازون reviewهای خوبی داشت با قیمت نسبتا معقول و پایین. البته نکته همینه که جاهای آنلاین مخصوصا آمازون reviewها با در نظر گرفتن قیمت اون چیز هستند. به همین خاطر همیشه نظرها به نفع چیزای ارزونه. که خب البته چیز خوبیه ولی بعضی وقتا مطمئن نیستی که این تعداد ستاره‌های بالا، منظور اینه که واقعا این جنس خیلی شاهکاره یا نسبت به قیمتش بد نیست.

تو همه این تلاش‌های ما برای اینکه سپهر بتونه با دوچرخه‌ بره همش ته ذهنمون هم این بود که ایراد از دوچرخه هم هست. شاید پدال‌هاش زیادی سفته. یا چرخ‌هاش خیلی در راستای هم‌دیگه نیست. حالا هم که بزرگ‌تر شده بود و دیگه زورش بیشتر شده بود و بالاخره نسبتا خوب پدال می‌زد جای صندلی خوب نبود هی می‌گفت زانوم درد می‌کنه. و ما مطمئن نبودیم که ایراد از دوچرخه است یا پسر ما!

هر از گاهی فکر می‌کردیم شاید بریم یه دوچرخه گرون‌تر که دیگه مطمئنیم خوبه بخریم. علیرضا هم همیشه طرفدار این تئوریه که هر چیزی می‌خری باید بهترینش رو بخری. ولی بعد از طرفی من می‌گفتم کسی که خیلی اهل دوچرخه سواری باشه و روزی چند کیلومتر دوچرخه سواری کنه، خب طبیعیه خرج کنه برای علاقه‌اش. ولی حالا پسر ما که به نظر  می‌اومد اصلا علاقه نداره درسته براش زیاد خرج کردن؟

هفته پیش که بازم برده بودمش پارک که تمرین کنیم دیگه تحملم تموم شد و گفتم بی خیال پول. همون شب شال و کلاه کردیم و رفتیم یه مغازه مخصوص دوچرخه. یه خوبی این جور مغازه‌ها اینه که خودشون بهت می‌گن چه سایزی برات مناسبه و خودشون دوچرخه رو تنظیم می‌کنن و حتی بهت پیشنهاد می‌دن که کدوم مدل برای استفاده‌ای که می‌خوای بکنی مناسبه. و خب البته معمولا گرون‌تر هم هستند. همین طور هم شد. آقاهه که اونجا بود حسابی راهنمایی کرد. اینکه خودش پسرش کدوم رو داره و برای ما کدوم مناسبه. دیگه یه مدلی رو انتخاب کردیم و یکی دو روزی هم طول کشید تا بیارنش. و خلاصه یکی دو روزه که سپهر دوچرخه جدید داره. از همون بار اول که سوارش شد مثل روز برامون روشن شد که کار درست رو کردیم. انقدر با این دوچرخه راحت می‌ره که خودش هم خیلی علاقه‌مند شده. دیروز انقدر ذوق زده بود از اینکه چه خوب می‌تونه بره که هی رفت و اومد و خیلی زود ترمز گرفتن و چرخیدن و سربالایی و سرپایینی و همه رو حسابی وارد شد. و باز هم هی صبح و شب پیشنهاد می‌ده که مثلا بریم خرید با دوچرخه یا بریم پارک با دوچرخه یا حتی کوهنوردی با دوچرخه !!

خلاصه که برام درس شد که لزوما وقتی به یه چیزی خیلی وارد هستی نیست که باید براش خرج کنی. بعضی وقتا هست هم که برای کمک کردن به چیزی که توش ناواردی باید خرج کنی.

باغ وحش

IMG_0565سپهر تقریبا از همون روز اول سال که مدرسه‌اش شروع شد با یکی از بچه‌های کلاسشون خیلی دوست شده. هر روز اسمش رو میاره که با هم کار کرده بودند یا تو حیاط بازی کردند. یه مدت بود که هی هر دفعه می گفت که دعوتشون کنیم یا بریم باهاشون پارک.

منم که خب نمی‌شناختمشون که بخوام دعوتشون کنم. فکر می‌کردم راحت‌ترین کار این باشه که بعد از کلاس با هم برن پارک بازی کنن. خوبیش اینه که اونم همون ساعتی که من می‌رم دنبال سپهر میان دنبالش ولی بدیش این بود که باباش می‌اومد دنبالش. که معلوم بود برش می‌داره و لابد می‌گذارتش خونه و دوباره می‌ره سر کار.

چند وقت پیش بعد از مدت‌ها که نرفته بودیم باغ وحش دوباره رفتیم کارت عضویت باغ وحش رو گرفتیم و رفتیم. اونجا که بودیم به فکرم رسید که خوبه به باباش پیشنهاد بدم که با هم بریم باغ وحش. خلاصه اولین روزی که باباش رو دیدم بهش گفتم و فوری گفت اره خیلی ایده خوبیه و قرار گذاشتیم واسه همین یکشنبه پیش.

دیگه مثل اینکه همه هفته سر معلمشون و بقیه هم‌کلاسی‌هاشون رو خورده بودن از بس گفته بودن که ما داریم باغ‌وحش. معلمشون جمعه که خداحافظی می‌کرد گفت خوش بگذره باغ‌وحش :))

خوب بود و خوش گذشت. البته خب خیلی طولانی موندیم. برام جالب بود داینامیک رابطه سپهر رو با دوستاش ببینم. نسبتا با هم صلاح می‌رفتن. البته صلاح رفتنشون به ضرر ما بود. هر دوتایی گیر می‌دادن که بریم مثلا سوار اتوبوس شیم. حالا هر چی بگیم بابا ما که همه جا رو دیدیم دیگه اتوبوس برای چی؟ راضی نمی‌شدن.

 

 

بهتر از قبل

من قبلا اصلا کتاب‌های self help نمی‌خوندم. کتاب‌هایی که در مورد اینکه چه طوری بهتر زندگی کنیم و چه طوری بهتر کار کنیم حرف می‌زنند. شاید اولین باری که از این مدل کتاب خونده باشم کتاب Getting Things Done بود که مخصوصا تو وب‌لاگ ملت اهل تکنولوژی، اسمش رو خیلی شنیده بودم. البته بازم حتی دلم نیومد بخرمش. و خیلی در کمال شرمندگی از کار غیر اخلاقی، از کتاب‌فروشی خریدمش و دو روزه خوندمش و پسش دادم. و البته باز هم به این نتیجه رسیدم که اون چیزی که تو کتاب مهم بود رو آنلاین خیلی خلاصه‌تر می‌شد پیدا کرد.

اما به جز کتاب‌های راجع به بچه‌داری، اولین کتابی که می‌تونم بگم واقعا در این دسته کتاب‌ها خوندم و خوشم اومد کتاب  The Happiness Project بود. نمی‌دونم چقدر می‌شه در دسته کتاب‌های self help گذاشتش چون بیشتر از اینکه بگه چی کار بکنین شرح کارهاییست که خود نویسنده کرده. جریان کتاب اینه که نویسنده کتاب Gretchen Rubin تصمیم می‌گیره که این پروژه یک ساله رو برای خودش تعریف کنه که سعی کنه خوش‌حال‌تر بشه. هر ماه میاد و روی یک جنبه‌ای که به خوش‌حالیش کمک می‌کنه تمرکز می‌کنه. همون طور که گفتم این در واقع شرح حال خودش و چیزاییه که برای خودش مهم بوده. شخصیت خود نویسنده و شرایطش شاید با خیلی از ماها فرق کنه، مثلا یکی از مشکلاتش اینه که کم خرید می‌کنه و یکی از هدف‌هاش رو این می‌گذاره که بیشتر خرید کنه :))

اما در کل بعد از خوندن کتابش از مدل نگاهش خوشم اومد. (وب‌لاگ هم داره و می‌تونید وب‌لاگش رو دنبال کنید). امسال یه کتاب جدید داده به اسم  Better than Before که راجع به عادت‌هاست. تحقیق و تئوری و نتیجه‌گیری در مورد روش‌هایی که می‌تونیم در خودمون عادت‌های مناسب اینجاد کنیم و عادت‌های بد رو کنار بگذاریم.

یه مدته هم یه پادکستی با خواهرش درست می‌کنند که از این لحاظ جالبه که هر چقدر شخصیت خودش شاید با من نوعی فرق کنه، خواهرش خیلی چیزاش شبیه‌ به منه. و ترکیب دوتاشون و توصیه‌هایی که می‌کنند جالبه. شاید هر از گاهی یه چیزایی از توصیه‌هاشون که برام مفید بوده یا می‌خوام که سعی کنم اجرا کنم رو بنویسم.

مثلا یکی از توصیه‌هاش اینه که همون‌طور که خیلی‌ها برای بیدار شدن از خواب ساعت می‌گذارند، برای خوابیدن هم ساعت بگذارید. تو همون کتاب اولش هم فصل اول در مورد انرژی بیشتر هست که می‌گه خواب کافی یکی از مهم‌ترین عوامل داشتن انرژی بیشتره. اینه که می‌گه اگر قراره ساعت ۷ از خواب بیدار شین و خوبه که ۸ ساعت بخوابین پس برای ۱۱، ساعتتون رو تنظیم کنید تا بدونین باید دیگه بخوابین.

من البته به نظر خودم کم یا زیاد نمی‌خوابم ولی نکته اینه که همون طور که قبلا هم چندین بار همین جا گفته بودم، دوست دارم روتین قبل از خواب مشخصی داشته باشم. اینه که دارم سعی می‌کنم که ساعت رو بگذارم برای ۱۰:۳۰ و دیگه ۱۰:۳۰ مسواک زده در رختخواب باشم که کتاب بخونم یا اگه همت کنم یادداشت‌های اینکه در روز چه کار کردم رو بنویسم و بعد بخوابم.

فوتبال

این تکنولوژی هم برای ما دردسر شد.

سپهر یه مدتی بود کلاس فوتبالش رو نرفته بود. بهار که رفته بودیم برکلی. تابستون هم فکر کردم مهم‌تره که هفته ای دو جلسه بره کلاس شنا تا هوا گرمه و برنامه معلمش با کلاس فوتبال جور نبود و تابستون هم کلاس فوتبال نرفته بود.

برای پاییز، دیگه چون ۵ سالش شده بود توی کلاس پیشرفته‌تر ثبت نامش کرده بودم. جلسه اول داشتم از تصمیمم پشیمون می‌شدم. بچه‌های کلاس اکثرا حسابی زبر و زرنگ بودند. مخصوصا دو تاشون خیلی کارشون درست بود که حتی معلمه بعدش رفت به مامانشون گفت که اینا حتما یه چیزی می‌شن. ولی سپهر همه کلاس تقریبا یه جا وایساده بود.

وقتی کلاس تموم شد و اومد تو ماشین می‌گه کی هفته دیگه می‌شه و I can’t wait (نمی‌تونم صبر کنم ) تا جلسه بعدی کلاس. می‌گم دوست داشتی؟ می‌گه آره خیلی. می‌گم پس چرا نمی‌دویدی؟ می‌گه آخه همه چی جدید بود!

البته دیگه بعد از ۵ سال فهمیدیم که این عادتشه که وقتی یه جای جدید می‌ره اول باید به همه چی دقت کنه و سر در بیاره تا بعد خودش وارد بازی بشه. ولی اینکه خودش هم اینو گفت کیف داد!

از جلسه بعد نسبتا خوب بازی می‌کنه. یعنی درسته که بهترین فوتبالیست کلاس نیست ولی با جون و دل بازی می‌کنه. و از همه مهم‌تر خیلی کلاس رو دوست داره.

هفته پیش که رفتیم کلاس فهمیدم جلسه آخر پاییز بوده. اومدم ثبت نامش کنم برای فصل بعد می‌بینم پر شده کلاس. برای امروز ثبت‌نامش کرده بودم و کلی توضیح داده بودم که پنجشنبه پر بوده حالا شده سه شنبه. صبح از خواب که پاشده هیجان زده که امروز کلاس فوتبال هست. بعد ظهری زنگ زدند که کلاس امروز به حد نصاب نرسیده تشکیل نمی‌شه.

یعنی اون لحظه فقط دلم می‌خواست زار زار گریه کنم. مخصوصا اینکه اومدم غر بزنم که شما همیشه ای.میل می‌زدید و چرا این بار نزدید که ما بدونیم کی ثبت‌نام کنیم. ولی فهمیدم که جی.میل که مثلا میاد به ما لطف کنه و ای.میل‌های تبلیغاتی و شبکه‌های اجتماعی رو از بقیه جدا می‌کنه، ای.میل‌های کلاس رو همه فرستاده تو قسمت تبلیغاتی.

حالا قراره جمعه ببرمش یه پارک دیگه با یه معلم دیگه. از حالا حسابی غرش رو به من زده که چرا همه چی different شده. ولی خب توضیح‌های منو فهمیده چون تا علیرضا اومده فوری براش توضیح داده که friendها به اندازه ثبت نام نکردن کلاس تشکیل نشده :))