دیروز روز اول مدرسه بود.
بعد از دو ماه مدرسه نرفتن و خوش گذروندن دوباره مدرسه رفتن یه کم سخت بود، اونم مدرسه جدید.
فکر نمیکنم که بار اولی که سپهر مدرسه رفت انقدر احساس نابلدی میکردم. بیشتر نگران این بودم که بعد از سه سال که با خودم بود حالا باید جدا میشد. ولی تنها کاری که باید میکردیم ۴-۵ تا چیز بود که باید میخریدیم و یه روز خاصی میبردیم تحویل میدادیم. روز اول هم از قبل گفته بودن که با ماشین بریم جلوی در و یکی از معلمها اومد پیادهاش کرد و یک ساعت بعد رفتیم دنبالش.
اما برای مدرسه جدید کلی چیز ناشناخته هست که باید ازش سر در بیاریم.یه سری وسیله گفته بودن بخریم که نمیدونستم اینا برای کلاس هست یا وسایل شخصیشون. صبح نمیدونستیم کلاس کجاست. نمیدونستیم وسایلش رو کجا بگذاریم. نمیدونستیم عصر کجا باید بریم دنبالش. خودش هم گیج بود. نشسته بود رو صندلی و بقیه رو نگاه میکرد که اونا چیکار میکنن. یه دلیلش خب اینه که به جز یک نفر دیگه تو کلاسشون بقیه برای پیش دبستانی هم همین مدرسه بودهاند و با همدیگه و کلاسها و روتین آشنا هستند. و چیزهایی که دارن و کارهایی که باید انجام بدند و آدمهایی که باهاشون سر و کار دارند خیلی بیشتر از یه بچه ۳ ساله است.
فعلا روزهای اول برای همین آشنا شدنه. امیدوارم زود جا بیفته و با همکلاسیها و مخصوصا معلمش رفیق بشه.