سارا رو از خیلی ساله میشناسم. تهران زندگی میکنه و این بار اون از مدیریت روزانهاش نوشته.
سارا هستم، در شرکتی خصوصی تمام وقت کار میکنم. همسرم هم مدیر همین شرکت ۱۲۰ نفره است (تعداد رو میگم که سایز کارش معلوم باشه). خانواده ما چهار نفریه. پسرم کلاس پنجمه و دخترم دوسال و سه ماهشه.
برنامه ما معمولا اینطوریه که در روزهای هفته پسر و همسرم ساعت ۶:۳۰ بیدار میشن و همسرم صبحانه رو آماده میکنه و به پسرم برای آماده شدن کمک میکنه. سرویس پسرم ساعت ۷:۰۵ منتظرشه. منم سعی میکنم قبل از اینکه از در بیرون بره بیدار شم و باهاش خداحافظی کنم. بعد همسرم دوش میگیره و من کمی جفت و جور آشپزخونه و ناهاری که قبلا حاضر شده برای بردن به شرکت. ساعت ۸ تا ۸:۱۵ خانم پرستار میرسه و من و همسرم میریم شرکت.
پسرم ساعت ۳ با سرویس میرسه خونه. اون موقع معمولا دخترم خوابه البته اگر دختر همسایه نیومده باشه و برنامه پرستار محبوبمونو به هم نریخته باشه! من بسته به شرایط کارم بین ۴ تا ۵ میرسم خونه. دو روز در هفته پسر ساعت ۶ والیبال داره که من و دخترم میرسونیمش و همسرم ساعت ۷:۳۰ میره دنبالش و میارتش خونه. قراره از این هفته دو تا از بعدازظهرها رو هم بره کلاس فوتبال که با سرویس میره و من برش میگردونم. هفتهای یک بار بعد از کار دخترم رو میبرم پارک نزدیک خونه. نهارمون رو خانم پرستار درست میکنه و شام رو خودم تا ساعت ۸ آماده میکنم. همسرم تا ساعت ۸ میاد خونه. ۸:۳۰ شام میخوریم. کمی بعد از شام جمع و جور میکنم ولی تمیزکاری بیشتر میمونه با خانم پرستار.هفته ای یکی دوبار خانواده سه نفره خواهرم و یا برادر همسرم که مجرده و هردو در نزدیکی ما زندگی میکنند، بعدازظهر پیش ما میاند و شام با هم هستیم. زنگ خوابمون ساعت ۱۰:۳۰ میخوره.بیشتر وقتا خوابوندن بچه ها با منه. قصه میخونیم و تعریف میکنیم و چشمامونو میبندیم. پسرم سریع خوابش میبره و دخترم اینقدر قلقل میخوره و پتو و بالش رو این ور اون ور میکنه تا بخوابه.
پرستارمون مشکلاتی داره و گاهی پیش میاد که نتونه بیاد خونمون و من کارم رو هماهنگ میکنم که نرم. و یا از خونه آنلاین کار میکنم. یا مثلا یک روز که مجبور بودم برای یک جلسه دوساعتی برم شرکت، دخترک رو با خودم بردم و به همکارا سپردم. دخترک پرستارشو خیلی دوست داره و یکی از چالشهای روزانه من اینه که وقتی برمیگردم اگر دخترک خواب نباشه چطوری با همکاری آقاپسر از پرستار جداش کنیم! پرستار تو تمیزکاریهای روزانه خیلی کمکه ولی هر هفته نیاز هست که یه دور خونه رو جارو پارو کنیم. سعی میکنم ماشین لباسشویی رو تو هفته دوبار روشن کنم که فقط لباس مدرسه آقاپسر بمونه برای آخر هفته. بودن پرستار در مقایسه با زمانی که پسرم رو مهد میگذاشتم خیلی آرامش بیشتری داره. البته مسئله اینه که با بزرگ شدن دخترک نیاز به همبازی داره و برنامه دارم سه سالش که تموم شد بزارمش مهد. کارها و ارتباط با مدرسه پسرم معمولا با منه. آخر هفته همسرم گاهی در حل تمرینهای درسی آخر هفته کمکش میکنه. بیشتر نقش انگیزه دهنده برای تلاشهای پسرم رو داره تا وقت همراهی باهاش رو بزاره. البته بعضی مواقع در طول کلاس والیبال همراهیش میکنه.
دو روز آخر هفته رو معمولا به خرید و تفریح و انجام کارهای عقب افتاده خونه میگذرونیم. گاهی میریم شهرستان پیش خونواده من و یا سالی ۳-۴ بار هم شهرستان خونواده همسرم. برنامه ورزش منظم نداریم. گاهی که آخرهفته ها همگی پارک میریم من و همسرم نوبتی ورزش میکنیم. و یا همسرم ماهی دو سه بار شنا میره. ماهی یکبار دورهمی پنج شنبه ناهار با دوستان قدیمی پسرم و مادراشونو داریم. کتابهایی که میخونم فعلا بیشتر در حوزه نوجوانه. گاهی برای خودم مینویسم. ماهی یکبار آرایشگاه میرم و گاهی با پسرم موزیک گوش میکنیم.ما در خونهمون یه چالش دیجیتال داریم. همسرم ساعاتی که خونههست پیگیری کاریش ادامه داره و من هم پیش میاد که برای کارم ساعتهای شبم رو آنلاین باشم. پسرم هفته ای یکی دوبار در طول هفته ps4 بازی میکنه و ۲-۳ ساعتی بعد از مدرسه رو با تبلت مشغول انواع clashها و گیمها و شنیدن موزیکه. دخترم هم که کارتون رو داره و گاهی بابا اجازه میده با تبلتش گیم بازی میکنه. من دغدغهم اینه که چطورمیشه این ساعتهای دیجیتال رو به حداقل زمان ممکن کاهش داد.
شرکت خصوصی که 120 نفره و بیشتر کارمنداش خانوم های جوون و خوشتیپ هستند باعث میشه سارا خانوم قید مراقبت نمودن از فرزاندانش را بزنه و با وجودی که هزینه سرویس بچه ها و پرستار حداقل دو سه برابر حقوق شرکت هستش اما همه این مشکلات را برای خودش و بچه هایش به جون میخره چون نمیتونه جلوی بدبینیش را بگیره. البته سارا حق داره چون این حس بدبینی تقویت و به یقیین میرسه وقتی میری شرکت و می بینی که کارمند های نزدیک به رییس، لباس های بدن نما و تنگ پوشیدند و ادکلن های با عطر زننده زده اند.
من نمی خوام بگم که تئوری که در بالا گفتم در مورد سارا دسته. من فقط تجربه دیدن چند زندگی شبیه داستان سارا را شرح دادم که متاسفانه در تهران امروز به مقدار زیاد دیده میشه.
اگر صحبت هام باعث ناراحتی و دلخوری نویسنده و دوستان میشه، عذرخواهی میکنم.
من فقط مشاهداتم را گفتم و هیچ قصد دیگه ای نداشتم.
این که شما قصدتون از گفتن این حرفا چی بوده رو نمیدونم ولی حرف شما بر مبنای یک پیشفرض خیلی غلطی بنا شده که برای همه خانمها و آقاها برخورنده است. و اون اینکه مراقبت از بچهها وظیفه زن خونه است. مردها میتونن آرزوی کاری و پیشرفت داشته باشند و زنها اگر هم دارن کار میکنند به قصد اینه که چشمشون به شوهرشون باشه؟!!!!