در معایب شبکههای اجتماعی چندین و چند پست میشه نوشت (که شاید خودم یه موقع بنویسم ازشون) ولی این بار میخوام از یه اثر مثبتشون برای خودم بگم. از خیلی قدیم نگین و پانتهآ رو دنبال میکردم که میدویدن و تو مسابقههای مختلف شرکت میکردند و همیشه بدون اینکه خودم واقعا برم نگاه کنم تصورم این بود که این مسابقهها گرونند یا اینکه خیلی زود پر میشوند و باید زود بجنبی تا بتونی ثبتنام کنی. تابستون پارسال که ایران بودم یهو آگهی مسابقه دویدن ۵ کیلومتر رو دیدم که دقیقا تو محله خودمون بود و نوشته بود همون هفته ثبت نامش شروع میشه. انقدر عجله داشتم تو ثبتنام کردنش که فکر میکردم نمیشه صبر کنم تا وقتی از ایران برگردم که فرم رو پر کردم و به داداشم سپردم که برام همون روز ثبت نام کنه. مسابقه قرار بود ۲۱ ژانویه (۱ دی) باشه. وقتی برگشتم با برنامه c25k که رو تلفنم گذاشته بودم شروع کردم به تمرین کردن. از همون هفته اول یه دردی تو استخون جلوی ساق پام احساس میکردم. فکر کردم که شاید از کفشم باشه. از نگین پرسیدم که چه کفشی خوبه و چه طوری انتخاب کنم. بهم گفت که بهترین کار اینه که برم یه مغازه که کارشون همینه که مدل راه رفتن و دویدنم رو نگاه میکنن و بهم کفش پیشنهاد میدن. اولش که گشتم تعجب کردم که انگار یکی تو محله ما هست و من تا حالا ندیده بودمش. ولی بعد فهمیدم که هنوز باز نشده ولی قراره به زودی باز بشه. صفحه فیسبوکشون رو لایک کردم ولی کفشم رو از یه مغازه دیگه خریدم. اونجا رو تردمیل دویدم و از دویدنم فیلم گرفتن و بهم چند مدل کفش پیشنهاد دادن. تو این مدتی که خودم یواش یواش داشتم تمرین میکردم اون مغازه هم باز شد و یکی از اولین اطلاعیههاشون این بود که برای همین مسابقه ۵ کیلومتر که من ثبتنام کرده بودم میخوان جلسههای تمرینی بگذارن. فکر کنم من اولین نفری بودم که ثبتنام کردم :))
یه روز رفتیم برای جلسه توجیهی که پرسیدن هدفمون چیه و چقدر تا حالا دویدیم و اینا. من که صفر کیلومتر صفر کیلومتر بودم و هدفم رو هم گفتم که فقط تا وقتی همه بساط مسابقه رو جمع نکردهان من بتونم تموم کنم! یه برنامه ۱۰ هفتهای بهمون دادن که مال من از ۱ دقیقه دویدن و ۲ دقیقه راه رفتن برای ۱۲ دقیقه شروع میشد. هفته هشتم رسیدم به ۴ دقیقه دویدن و ۱ دقیقه راه رفتن و برای اولین بار ۵ کیلومتر رو رد کردم (در ۳۴ دقیقه). کلی به خودم امیدوار شده بودم و حقیقتش اون روز از هیجان همه روز ذوقزده بودم. تمرینهامون رو توی پارک دور زمین چمن میکردیم که صاف بود نسبتا. ولی تو دو هفته آخر تو مسیر مسابقه تمرین کردیم و همه اون خوشحالی به قولا رفت down the drain و حسابی از خودم ناامید شدم. همون اول مسیر بالا و پایینهای نسبتا شدید داشت که وقتی به نصف مسیر رسیدم نه تنها نمیتونستم بدوم حتی راه هم نمیتونستم برم. البته بعد از یکی دو بار تمرین یه کمی بهتر شدم ولی با بدبختی!
روز مسابقه خیلی برام تازگی داشت چون تا حالا ندیده بودم و همه چی برام تازگی داشت. البته از یه طرف خیلی خوشحال بودیم چون چند روز قبل همهاش بارون اومده بود و پیشبینی هوا این بود که اون روز هم بارون میاد. ولی صبح هوا خوب و صاف بود. و البته یه خوششانسی دیگه هم این بود که به خاطر بارونهای قبل یه قسمت مسیر که تو زمینهای خاکی بود رو عوض کرده بودن و یه مقداری از شیبها کم شده بود. کلا فضای مسابقه باحال بود. یه عده که خیلی ورزشکار بودن و برای اول دوم شدن میدویدن اول صف بودن و ما به نصف مسیر نرسیده اونا رسیدن به آخر خط. ولی در کل اکثرا شاد و شنگول بودن و خیلیها هم خانوادگی اومده بودن و گپزنان میدویدن. من همون ۴ دقیقه دویدم و ۱ دقیقه راه رفتم. ۴ دقیقه آخر رو ولی دیگه یهو سرعت رو زیاد کردم .زمانم شد ۳۲:۲۹ که از همه زمانهای تمرینم بهتر بود.
من نفر ۴۱۵ شدم که درست وسط بودم. خودم که راضی بودم چون دو ماه قبلترش عمرا فکر نمیکردم بتونم ۵ کیلومتر برم. (البته تکنیکالی هنوز هم همهاش رو ندویدهام 😜)
همون جا که برای تمرین میرم کلاس بعدی رو گذاشتن آمادگی برای یک مسابقه ۱۰ کیلومتر که اولای آوریل (آخر فروردین) من اولش گفتم که نمیتونم هنوز ۱۰ کیلومتر برم و ترجیح میدم باز برای ۵ کیلومتر برم ولی زمان دویدنم رو بیشتر کنم. و اونا هم گفتن باشه بیا.
۵ هفته هم هست که دور دوم رو شروع کردهایم. ولی از همه کسایی که با هم بودیم فقط من بودم که هنوز کل مسیر رو نمیدویدم و اونا همه الان برای ۱۰ کیلومتر تمرین میکنند. اینه که فعلا هنوز دارم با همون گروه ۱۰ کیلومتریها تمرین میکنم ولی خب شاگرد آخر کلاسم :))
خیلی طولانی شد این پستم ولی اینو هم بگم که شاید اتفاقا خود همین شاگرد آخر کلاس بودنم مهمترین تمرینه برام. هر روز دارم تمرین میکنم که مهم نیست که به نسبت بقیه خیلی خوب نیستم. مهم اینه که کاری که قبلا فکرش رو هم نمیکردم بتونم، الان دارم انجام میدم.
سلام رویا
من از خواننده های خاموشت بودم
و چه جالب که منم از طریق پانته آ اومدم تو پیجت و بعد وبلاگت و بعد تقریبا دارم به مرور کل آرشیو رو هم میخونم. خیلی نکات خوب و مثبت زیادی یاد گرفتم ازت. ولی همین الان نیاز داشتم که بخونم کاری که قبلا فکرشم نمیکردی… انجام دادی…
این بود که گفتم ازت تشکر کنم:-)
روزهای خوبی پیش روت باشه
ممنون اندیشه جان از کامنتت. یعنی با همه تنبلیم در نوشتن وقتی میبینم یکی دو نفر میخونن خیلی بهم احساس خوبی میده. اگه بدونم کمکی به کسی بوده باشه که دیگه رو عرش اعلی :)
خیلی استفاده کردم واقعا، حتی از لا به لای روزمره هات خیلی نکات ریز و به درد بخوری به دست آوردم که بابت همه اش ممنونم ازت.