استریوتایپ (Stereotype) رو فارسی فکر کنم بگیم تعمیم دادن. اینکه یه خصوصیاتی رو به همه آدمهای یه گروهی نسبت بدی. از همون سالهای اولی که اومده بودم اینجا خیلی توجهم رو جلب کرده بود که اینجا خیلی این استریوتایپ کردن زیاده. بیشتر از چیزی که من تو ایران بهش توجه کرده بودم. البته شاید دلیل اصلیش این باشه که خب اصلا خودم بچه بودم تو ایران :)) و دقت نمیکردم. بعد هم اینکه اینجا جمعیت تنوع بیشتری داره. اینه که انواع و اقسام آدمها از نژادها و گرایشهای جنسی و دینها و اعتقادات مختلف پیدا میشن.
البته یه دلیلش هم به نظرم سرمایهداری و قدرت تبلیغات و بازاریابیه. اصل تبلیغات معمولا همینه که بخوان بفهمن به طور آماری خصوصیات گروههای مختلف اجتماعی چیه تا بتونن اونا رو هدف بگیرن و بهشون یه چیزی بفروشن. و به همین خاطر تو فیلم و تبلیغ این استریوتایپها بزرگ و پررنگ میشه و بعد خودش دامن میزنه و شدید شدنش.
واضحترین مثال استریوتایپ کردن که تو ایران زیاد بود مربوط به شهر و قومیت بود. حالا چه در قالب جک چه بعضی وقتا حتی جدی. مثلا اینکه فلان قوم عصبانیان یا فلان قومیت تنبلن. یا فلان شهریها خسیسن یا فلان شهریها مذهبیان. در مورد زن و مرد و دختر و پسر هم مسلما وجود داشت، البته حداقل دور و بر من بیشتر از اینکه به زبون گفته بشه تو رفتار و پیشفرض آدمها میشد ببینی. ولی خب زبونیاش همون که مثلا بگن زنها بد رانندگی میکنند یا پسرها که گریه نمیکنند.
ولی اینجا که اومدم یه چیزایی واقعا برام بیربط به نظر میاومد و عجیب بود. مثلا اینکه میدیدم انقدر رنگ صورتی برای دخترا و آبی برای پسرها پررنگه. همچین چیزی رو هیچ وقت من ایران توجه نکرده بودم. در حالیکه نه فقط موقع لباس خریدن، حتی همون تو مهدکودک بچهها با هم سر این موضوغ بحث کرده بودن. یا یادمه اولین باری که واقعا تعجب کرده بودم وقتی بود که شنیدم که علاقه به فلان خواننده که منم تو ایران گوش کرده بودم، استریوتایپ مردهای همجنسگراست. که خب البته بیدلیل نیست چون مثلا اون خواننده طرفدار حقوقشون بوده. ولی خب انقدر تکرار میشه که میشه جزو هویت اون جمعیت. یا مثلا تو استریوتایپ بچه درسخون (geek یا nerd) همه عشق جنگ ستارهها (Star Wars) هستند. یا کتاب داستانهای مصور (graphic novel) مخصوصا راجع به ابرقهرمانها میخونند. که خب باز هم برای من عجیب بود به عنوان کسی که اصلا از یه فرهنگ دیگه اومده.
حالا این آخر هفته تو برنامه طنز رادیویی، استیو بالمر که اولین مدیر مالی مایکروسافت بوده رو اورده بود.
ازش پرسید عکسای قدیمی مایکروسافت رو که نگاه میکنی یه مشت بچهخرخونن. تو چه جوری با اینا سر میکردی؟ نگاهشون که میکنی انگار ۱۳ نفرن با ۱۳ تا اسپری آسم *
اینم یکی از همون استریوتایپها. که بچهخرخونها آسم دارن. برای من این یکی به طور خاص جالب بود چون سپهر هم حالتهای آسمی داره و از همون اسپریها داره :))
حالا آخه خرخونی چه ربطی به آسم داره؟ چیزی در اون مدل شخصیت با آسم داشتن ارتباط بیولوژیکی داره؟ یا کسایی که آسم دارن، فعالیت فیزیکی زیاد نمیکنن، میشینن و کتاب میخونن و کارهای تیپیکال بچه خرخونی میکنن؟ یا شاید هم برعکس چون بیشتر اهل نشستن و تو خونه بودن و خوندن هستن، ریههاشون قوی نمیشه؟ چه میدونم والله!
شما چه استریوتایپی براتون جالب بوده؟ فکر میکنین فقط جالبن و بیضرر یا باید باهاشون مقابله کرد؟
- * خودش تو مصاحبه گفت گروه ۱۳ نفره اصلی ولی من عکس ۱۳ نفرهای پیدا نکردم و فکر کنم منظورش این عکس بود که ۱۱ نفرن.
سلام
تجربه من تو محیط کاری خودم یعنی یک بیمارستان دولتی تو ایران که اکثر بیمارانش از شهرستانها هستند این بوده که برای اکثر بیماران پزشک به معنی یک مرد جا افتاده و پرستار به معنی خانم نسبتا جوان هست. وقتی مریض وارد بیمارستان میشه و هنوز افراد رو نمیشناسه(متاسفانه اینجا برخلاف خارج کشور چیزی معرفی کردن خودمون به بیمار و…نداریم و انقدر مریض زیاده که اگر بخوایم هم وقت نمیشه!) نگاه میکنه یک آقای روپوش سفید که سنش از بقیه بالاتره رو پیدا میکنه و از اون به بعد اون رو به عنوان پزشکش تصور میکنه. اگر بفهمه دکترش یک خانم جوان (مخصوصا اگر قیافش کم سن باشه)هست به این راحتی ها بهش اعتماد نمیکنه!!!
درست میگی. من خیلی برای خودم جالب بودم که اتگار خودم هم این استریوتایپ رو دارم وقتی که اون معمایی که یه کسی با باباش تصادف میکنه و دکتر میاد و میکن رو بچه خودش نمیتونه عمل کنه.