دلم خیلی برای نوشتن تنگ شده. بیشتر روزها انقدر تکراری که حرفی هم برای نوشتن نیست ولی وقتی هم حرفی هست انقدر فاصله افتاده که انگار باید خیلی مهم باشه.
چند روز پیش این مقاله رو دیدم و دیدم تیترش رو باید بزنم روی پیشونیم از بس شرح حاله. عنوانش هست: My COVID Parenting Has Reached Peak Inconsistency (بچهداری من در دوران کرونا به اوج تناقضش رسیده)
مقاله از این شروع میشه که بچه نویسنده بدو بدو میاد تو خونه و میگه میشه بچه همسایه که تازه اسبابکشی کردهان بیاد خونهشون بازی کنه؟ و سوال دوم هم اینکه ماسک بپوشه یا نه؟
اون موقع یه جوابی میده (آره میتونه بیاد و نه لازم نیست ماسک بپوشه) ولی واقعا دلیلی براش داره؟ آیا یعنی دیگه بچهاش میتونه مهمون دعوت کنه خونه و بدون ماسک بازی کنن. نه.
این روزها همش همینیم. پارسال تا یه حدی تکلیف معلوم بود. یه زمانی که همه جا تعطیل بود. حتی خرید رو هم میگفتیم میاوردن در خونه و خودمون نمیرفتیم. دیدن و بازی با بچههای دیگه در کار نبود. یه زمانی با یکی دو خانواده ثابت بیرون از خونه اونم با ماسک رفت و آمد میکردیم. وقتی واکسن اومد و اوضاع خیلی خوب شد شجاع شدیم و مهمونی بدون ماسک از سر گرفته شد. حالا با اومدن دلتا یه جایی هستیم اون وسطها.
بعد از یکسال مدرسه آنلاین امسال پسرک حضوری مدرسه میره. کلاسها با ظرفیت کاملشون هستند. و تقریبا همه چی مثل سالهای قبله. حتی کلاسهای هنر و علوم و بقیه هم برقراره. تنها فرق اینه که باید ماسک بزنن، پدر مادرها نمیتونن وارد محوطه مدرسه بشن و زنگ تفریح و ناهار رو نوبتی کردهان که همه با هم نباشن. البته یه تغییراتی هم تو فضای مدرسه دادهان مثلا آبخوریها دیگه با دهن نمیشه آب خورد و از این مدلهاست که بطری آب رو پر کنی. تو سرتاسر فضای مدرسه میز و صندلی و چادر گذاشتهان که وسط کلاس بچهها میتونن بیرون کلاس کار کنند.
حالا باز تناقض و گیجی اینجا هم هست. تو مدرسه هر دو کلاس تو یه گروه هستند و اینا فقط حق دارن که تو مدرسه هم رو ببینند مثلا ساعت کتابخونه یا زنگ تفریح. برای اینکه کلا تماس بچهها کم باشه و اگر هم کسی کووید گرفت مدرسه بتونه دنبال کنه که کی ممکنه در معرض بوده باشه. ولی همسایه دیوار به دیوارمون که پسرشون همسن پسرکه گروهشون یکی نیست. ولی باهاشون هر روز میایم خونه و بعدش هم تو کوچه با هم بازی میکنند :))