دور یا نزدیک، کوچک یا بزرگ؟

از اونجایی که حداقل تا مدت خوبی اینجا خواهیم بود، شروع کرده‌ایم به دنبال خونه گشتن که اگه بتونیم برای اولین بار خونه خودمون رو بخریم. هنوز البته خیلی اول راهیم ولی تو همین اولش هم باید یه تصمیم خیلی سخت بگیریم. به هر حال پولی که داریم محدوده. با همین پول و با در نظر گرفتن خوبی محله و مدرسه‌هاش و اینا دو تا منطقه به نظرمون خوب اومدن. یکیشون نسبتا نزدیکه به مرکز شهر و دانشگاه. اون یکی دوره (رو کاغذ نیم‌ساعت راهه به دانشگاه ولی خب ترافیک صبح‌ها و عصرها ممکنه به یه ساعت هم بکشه). تو منطقه اولی خونه‌‌ای که می‌تونیم بگیریم کوچیکه و تا حالا هم که نگاه کردیم جایی که همه‌چیزش خوب باشه پیدا نکرده‌ایم. تو منطقه دومی ولی خونه‌های بزرگ‌تری می‌تونیم بگیریم با تعداد اتاق‌های بیشتر و از همه مهم‌تر حیاط‌های خوب و بزرگ.

رفت و آمد هرروزه علاوه بر تلف کردن ساعت‌های مفید روز خرج هم داره (مخصوصا حالا که بنزین انقدر گرون شده). از دوستامون هم دورتر می‌شیم. دیگه نمی‌شه نیم‌ساعت قبل تصمیم بگیریم که بریم مرکز شهر شام بخوریم. ولی خب عوضش می‌تونیم دست جمعی همه دوستامون رو دعوت کنیم خونه‌مون و دیگه حساب کتاب اینکه همه تو خونه جا می‌شن یا نه رو لازم نیست بکنیم. حتی مخصوصا تو هوای خوب اینجا می‌تونیم تو حیاط باربیکیو کنیم و پیک‌نیک تو خونه برگزار کنیم.

اگه خونه نزدیک‌تر برو بگیریم سپهر رو می‌تونم کلاس‌های بیشتری ببرم. اگه بخواییم مهدکودک دانشگاه بره بهمون نزدیک‌تره. ولی خب تو خونه بزرگ‌تر سپهر جای بیشتری برای بازی کردن داره، می‌تونیم تو حیاط براش استخر بادی بگذاریم. دروازه فوتبال بگذاریم تا حسابی فعالیت کنه.ولی خب به همین دلیل وقت تلف شدن توی راه& علیرضا کمتر می‌تونه خونه باشه و کمتر تو زندگی من و سپهر.

دیگه تو این مدت که اینجا بودیم یه کمی بیشتر این دور و ورا رو شناختیم و اینکه کجا خرید کنیم و کدوم کتاب‌خونه برنامه‌های بهتری داره رو یه کمی دستمون اومده. اگه بریم جای دورتر باز باید همه چی از اول. حتی دکتر خودمون و سپهر رو باید جدید پیدا کنیم. و این یکی حدسه ولی فکر می‌کنم به خاطر نزدیک‌تر بودن، آدم‌های بیشتری از دانشگاه تو محله نزدیک‌تر باشن و اینم خودش باز یه مزیتیه.

شما اگه بودین چیکار می‌کردین؟

 

۱۸ ماهگی

پسرک ما هم دیروز یک سال و نیمه شد. دیروز تولد دکتر سوس (نویسنده آمریکایی معروف کتاب بچه‌ها) بود و چون تو همین شهر ما زندگی می‌کرده  براش هرسال تولد می‌گیرن. ما هم رفتیم دانشگاه که تو این تولد شرکت کنیم البته خیلی بی‌مزه بود! فقط یه عالم کیک فنجونی گذاشته بودند که برداری بخوری و یه گروهی هم موسقی می‌زد که بد نبود ولی هیچی نمی‌خوندن که یه هیجانی داشته باشه حداقل. ولی خلاصه یک سال و نیمه‌گی پسر ما در دانشکده باباش و تولد دکتر سوس سپری شد.

و اما پیشرفت‌هاش:

غذا خیلی راحت نمی‌خوره ولی خب بد هم نیست. همچنان نون و پنیر غذای مورد علاقه‌شه. کیک هم دوست داره و کوکو رو اگه بهش بگم کیک باورش می‌شه و خوب می‌خوره. عصرا براش میوه می‌گذارم و اسماشون رو یکی یکی بهش می‌گم. اگه تکراری باشه همیشه اول خیار رو برمی‌داره. ولی بعضی وقتا از اسم یه چیز جدید خوشش میاد مثلا کیوی، یا طالبی. و بعد همین‌طور که هی می‌گه طالبی، طالبی همه رو می‌خوره.

خوابش واقعا خیلی بهتر از قبل شده. هنوز پیش میاد که سخت بخوابه یا اینکه یهو بیدار بشه وسط شب و به راحتی نخوابه ولی اکثر شبا خوب می‌خوابه. البته صبح خیلی زود (۶:۰۰-۶:۳۰) پامی‌شه و شیر می‌خوره.

خیلی چیزای بامزه‌ای می‌گه، مثلا تازگی بعد از یه مدتی که به بغل می‌گفت بغبش، حالا می‌گه بغف. بعد علیرضا یکی دو باری بهش گفته بود بغل،لللللل. (که یعنی آخرش بگو ل) بعد یکی دو شب پیش دیگه حوصله‌اش از غذا خوردن و تو صندلی نشستن سر رفته بود، هی می‌گفت بغف، بغف. بعد دید نه جواب نمی‌ده با جدیت تمام می‌گه بغل.لِ لِ لِ. همین آلبوم عکسی که چاپ کردم تازگی رو بهش نشون می‌دادم و یه جا بهش مامان و بابای خودم رو نشون می‌دم و می‌گم بابا بزرگ ، مامان بزرگ. برمی‌گرده می‌گه مامان کوچیک.

کتاب خوندن سرگرمی مورد علاقه‌شه. بعد از یه مدتی که از سرسره می‌ترسید حالا دیگه به سرسره هم خیلی علاقه‌مند شده. کلی هم تو پارک شن بازی می‌کنه. نقاشی هم خیلی دوست داره و دیگه اسمش رو هم درست می‌گه نقاشی. البته ۱۰ درصدش رو خودش می‌کشه ۹۰ درصدش اصرار که ما یه چیزی براش بکشیم. هنوز به جز خط خطی چیزی نمی‌کشه ولی تازگی دقت کرده‌ام که وقتی بهش می‌گم دایره بکش، دستش رو می‌چرخونه که دایره بشه یا اینکه وقتی چشم چشم می‌خواد بکشه اولش مداد شمعی‌اش رو دو بار فشار می‌ده که دو تا نقطه بکشه.

نبودن ما رو دیگه خیلی می‌فهمه. معمولا دو سه باری در روز می‌گه بابا کوشش؟ یا اینکه می‌ره دم در اتاق ما و می‌گه عیرضا (علیرضا). من همچنان همون مامانی سابق هستم.

 

 

کلمه روز: cynical

می‌خوام اگه بشه هر از گاهی به سبک انار یه کلمه‌ انگلیسی بنویسم با معنی و هر چیزی راجع بهش می‌دونم. خب قاعدتا انگلیسی زبان اصلیم نیست و ممکنه خیلی اشتباه کنم. پس اگه اشتباهی دیدید حتما تذکر بدین. و اما کلمه امروز:

Cynical: Believing that people are motivated by self-interest; distrustful of human sincerity or integrity. Doubtful as to whether something will happen or is worthwhile.

یه شخص  cynical اعتقاد داره که چیزای خوب و قشنگ تو دنیا اتفاق نمی‌افتند و همه چی پشتش یه منفعت یا کلکی هست. مثلا وقتی کسی براش کار خوبی می‌کنه فوری تو ذهنش فکر می‌کنه که لابد انتظاری داره. یا اگه کسی کار خیریه می‌کنه فقط برای تخفیف مالیاتیه. یا اینکه می‌گه سیاست همیشه کثیفه و هیچ کس دلش برای مردم نسوخته و سیاست‌مدارها فقط به فکر دو قرون پنج‌زار جیب خودشون!

آلبوم سال اول

گفته بودم که مخصوصا تا یک‌سالگی سپهر خیلی ازش عکس داریم (الان نمی‌گذاره خیلی ازش عکس بگیریم و فوری میاد که دوربین رو بگیره). از همون اول می‌‌خواستم سال به سال از عکساش آلبوم چاپ کنم. کلی هم تحقیق کرده بودم که کجاها خوبه و قیمت‌ها چه جوریه. جایی که به نظرم از همه معقول‌تر می‌اومد (+) نرم‌افزارش زیاد راحت نبود، همون موقع‌ که داشتم باهاش کلنجار می‌رفتم یه کوپن ۷۰ درصد تخفیف برای یه شرکت دیگه (+) گیرم اومد که بازم تو رده جاهای خوب بود.

بعد حالا مصیبت انتخاب کردن از بین اون همه عکس بود  که یه ۶-۷ ماهی طول کشید! بالاخره چند وقت پیش فرستادمش. ولی وقتی رسید کلی خورد تو ذوقم. تعداد زیادی از عکسا پر از لکه‌های نارنجی بود. ولی اونایی که خوب شد خیلی خوب بود و کیفیت کاغذش هم حسابی سنگین و حرفه‌ای بود. با خدمات پشتیبانیش تماس گرفتم و اونا هم فوری گفتن باشه دوباره برات چاپ می‌کنیم ولی خب در واقع فکر کنم سعی نکردن بفهمن که چی شده دقیقا و گفتن شاید به خاطر نوع کاغذش بوده و اگه موافقی روی کاغذ سبک‌تر که بر عکس اون اولی که مات بود، این دفعه براقه چاپ کنیم. دیگه منم گفتم باشه.

بالاخره دیروز بعد از اینکه هرروز چک کرده بودم که بسته‌ با دی.اچ.ال. از مالزی راه افتاده بود و رفته بود  هنگ‌کنگ و بعد رسیده بود اینجا، قرار بود بسته بیاد. ولی بعدازظهر که رفتم دوباره چک کردم دیدم نوشته بسته تحویل داده شده  و من هم امضا کرده‌ام ولی پشت در ما چیزی نبود. گفتم انگار تا سه نشه بازی نشه. ولی خوشبختانه شب یکی از همسایه‌ها که ظاهرا اشتباهی تحویل گرفته بود اومد بهمون دادش.

کیفیت کاغذش واقعا نسبت به اون مدل اول واقعا پایین‌تره. شاید اگه اون اولی رو ندیده بودم به نظرم این خوب می‌اومد ولی خب الان اونقدر هیجان زده نیستم بهش ولی حتما بازم کتاب عکس چاپ می‌کنم شاید با یه شرکت دیگه.

تا حالا اینجا از سپهر عکس نگذاشته‌ام ولی حالا به مناسبت اینکه هم خودم همت کردم عکسا رو انتخاب کردم هم بالاخره به دستم رسید یه سری عکس از صفحه‌های کتابش رو می‌گذارم اینجا:

روی جلدش عکس کلاهی که برای تولدش درست کرده بود رو گذاشتم که برای سال‌های دیگه هم قراره به جای ۱، سن همون سالش رو بگذاریم.صفحه اول هم اولین عکسش که چند لحظه بعد از به دنیا اومدنه. اون دو تا هم از سری عکس‌هاییه که هر ماه ازش می‌گرفتیم.