این روزا دارم برای یه سری فرمها رو برای مهدکودک سپهر پر میکنم. یه جا از پیشرفتهاش پرسیده بود، مثلا اینکه کی راه رفت، کی از پوشک گرفته شد و یکیش هم اینه که کی شروع به حرف زدن کرده. ولی اصلا نمیدونم تعریف حرف زدن چیه که بخوام بگم قبلش حرف نمیزده و بعدش حرف میزده. از اون موقعی که مثلا میگفت دَدَ و دست میزد تا الان که داستان تعریف میکنه و کلی حرفای بامزه میزنه.
حیف که من حافظهام خوب نیست. خیلی دوست دارم این جملههای بامزهاش رو بنویسم تا یادم نره ولی حتی شب هم که میشینم فکر کنم خب در طول روز چیها گفته یادم میره. سعی میکنم ولی هر از گاهی چیزایی که یادم میاد رو بیام اینجا بنویسم.
مثلا همین الان که من اومدم اینجا دارم مینویسم رفته تو اشپرخونه یه نگاه انداخته میگه: بابا شام نداریم؟ (معمولا حدود ۷-۷:۳۰ شام میخوریم و الان ساعت ۷ه!)
کلا علاقه داره که یه کتاب من رو برداره و ادای این رو در بیاره که از روش میخونه. بعد چون میدونه کتاب بزرگونه است هرچی کلمه به نظر خودش قلمبه سلمبه است رو میگه. مثلا تازگی کلمه مورد علاقهاش «فراموش»ه.
تو ماشین آهنگ گذاشته بودیم یهو آهنگ مرضیه اومده. میگه «این خانومه چقدر قشنگ میخونه».
من داشتم ماشین پارک میکردم (من هنوز گواهینامه ندارم که خودش داستانیه که یه پست جدا میطلبه). جا تنگ بود و با زحمت جا دادم. علیرضا بهم میگه خوب بود. سپهر از اون پشت میگه «آفرین مامان. خودت خیلی خوب بلدی.»
یهو یعضی وقتا در طول روز میاد میگه «مامانی میشه منو بوس کنی؟»
راستی اینا رو نوشتم بگم که یه دو هفتهایه که ضمیرها رو تقریبا همه رو درست میگه. قبلا یا همون جملهای که ما بهش گفته بودیم رو میگفت که دوم شخص میشد. مثلا میاومد میگفت «بغلت کنم» یعنی منو بغل کن. یا اینکه سوم شخص میگفت که «سپهر بره تو حیاط». میدونستم که باید تو همین سنها ضمیرها رو درست بگه و حقیقتش یه کم نگران شده بودم که چرا نمیگه و بعد دقت کردم دیدم هم من و هم علیرضا خودمون تحت تاثیر سپهر همهاش سوم شخص حرف میزنیم و به جای اینکه بگیم مثلا توپ رو بهم بده. میگیم توپ رو بده به مامان. دیگه سعی کردیم حواسمون باشه که این طوری نگیم و حتی یه کم تاکید کنیم رو من و تو. اولش یه مدت سپهر به خودش میگفت تو. و به ما میگفت من. مثلا میگفت نوبت توه. منظورش این بود که نوبت خودشه! ولی الان دیگه حسابی خوب شده و تقریبا همه چی رو درست میگه.