Tag Archives: رانندگی

رانندگی

یک سال گذشت از روزی که بالاخره گواهی‌نامه گرفتم. فکر کنم هیچ وقت اینجا ننوشته باشم از این موضوع. تو ایران که هیچ انگیزه و علاقه‌ای برای رانندگی نداشتم. خونه مامان بابا نبودیم که ماشین در دسترس باشه. ۴ سال که خوابگاه بودم و سال‌های بعد هم خونه‌مون جایی بود که به دانشگاه خیلی رفت و آمدم راحت بود.

بعد از اومدن اینجا هر از گاهی انگیزه رانندگی یاد گرفتن داشتم ولی خب اهمیتش برام به اندازه ترسش نبود! تا قبل از بچه‌دار شدن هر جا می‌رفتیم که خب با علیرضا با هم می‌رفتیم. اگر هم نه دانشگاه همیشه وسایل حمل و نقل از دم خونه داشت که درسته به راحتی ماشین نبود ولی بازم رفت و آمد غیرممکن نبود. اما بعد از اومدن سپهر و مخصوصا اومدن به کالیفرنیا که برای یه اب خوردن هم باید سوار ماشین شد و ۲۰ دقیقه رانندگی کرد دیگه واقعا مجبور شدم رانندگی یاد بگیرم.

وقتی دیگه تصمیم خیلی جدی شد دیدم بهترین راه کلاس گرفتنه. یه جایی رو پیدا کردم که ۳ جلسه کلاس رو با قیمت خوبی داشت. گفتم حالا سه جلسه می‌رم وقتی راه افتادم با علیرضا تمرین می‌کنم. جلسه اول که رفتم خانم معلم دید من اوضاعم خیلی خرابه. گفت ببین من می‌تونم هی ازت پول بگیرم و باهات تمرین کنم ولی تو برو با شوهرت تمرین کن وقتی یه کم مستقیم رفتن رو یاد گرفتی بیا من چیزای مهم‌تر رو بهت یاد می‌دم. دیگه همین کار رو کردیم جلسه اول با خانمه چیزای خیلی بیسیک مثل پیچوندن فرمون (آره بابا من همینو هم بلد نبودم!!) و تو خیابون‌های معمولی رفتن و اینا رو یاد گرفتم و بعد یه مدت با علیرضا تمرین کردم. بعد دوباره یه جلسه رفتن توی بزرگراه و پیچیدن‌های سخت‌تر رو یاد گرفتم و باز تمرین کردم و جلسه آخر هم موارد جزیی که تو امتحان معمولا میاد، مثل دنده عقب رفتن کنار جاده و اینا رو تمرین کردم.

دیگه بعد از این تقریبا اعتماد به نفسم خوب شده بود و با علیرضا که بودیم من رانندگی می‌کردم. نه اینکه بار اول قبول شدم. سه بار امتحان دادم تا قبول شدم بالاخره.

تو این یه سال واقعا نعمتی بوده رانندگی. البته حقیقتش رو بگم بیشتر در راستای خدمات رسانی به خانه و خانواده است رانندگی من. رسوندن و برداشتن سپهر از مهدکودک، خرید کردن. تازه یه کم داشت اعتماد به نفسم زیاد می‌شد که شجاع‌تر باشم و جاهای دورتر یا شلوغ‌تر رو هم برم که درست تو سالگرد گواهی‌نامه گرفتن موقع پارک کردن جلوی ماشین رو زدم به ماشین بغلی. که خوشبختانه حتی خط هم نیافتاد ولی خب باز ترسو شده‌ام و باز یه مدته جایی که لازم لازم نباشه نمی‌رم. اما همینش رو هم باورم نمی‌شه که بالاخره تونستم.

روز ششم

امروز برای اولین بار با خواست و اراده تو بزرگراه رفتم. البته خب وقتی علیرضا تو ماشین بوده رفته‌ام زیاد ولی وقتایی که تنها رانندگی می‌کنم نمی‌رم تو بزرگراه. از سرعت زیاد و بعد خط عوض کردن و اینکه اگه یه خروجی رو رد کنی دیگه واویلا همه اینا می‌ترسم و نمی‌رم. حقیقتش تا حالا هم ناراضی نیستم. هر جا خواسته‌ام رفته‌ام و تازه کلی چیز تو راه می‌بینیم. بعضی جاها که تو شهره و یه چیزایی رو کشف می‌کنم، مغازه‌های مختلف، محله‌های جالب. بعضی جاها هم که تا حدی کنار شهریه به جای قیافه زشت بزرگراه که همین طور خط به خط ماشین توش رد می‌شه کلی جنگل‌های سبز، زمین‌‌های گلف، زمین‌های اسب‌سواری، اقیانوس، ملت در حال موج‌سواری، خونه‌های شیک و اینا رو می‌بینم.

خلاصه همه چیزش خوبه غیر از زمان و مهم‌تر از اون GPS. خب از تو جاده معمولی رفتن زمان زیادتری‌ می بره و واضحه این منفعتش. ولی یه مشکل دیگه هم اینه که GPS ماشین خب آدرس رو از طریق بزرگراه می‌ده و خیلی راحته . از قبلش می‌گه یه مقدار دیگه باید بری راست. حالا بپیچ. حالا انقدر راه باید مستقیم بری. اگه بخوام از غیر بزرگراه برم باید از نقشه گوگل روی تلفنم استفاده کنم. البته واقعا خدا عمرشون بده!‌ یه گزینه Avoid Highways گذاشته‌ان که خیلی خوبه. ولی خب تلفنم جلوی چشمم نیست و مسیر رو نمی‌تونم ببینم و با اینکه این مدتی که امتحانش کرده‌ام خوب بوده ولی به اینکه سروقت جام رو تشخیص بده اطمینان ندارم.

دیروز دخترخاله‌ام گفت که پسرش رو می‌بره موزه بچه‌ها و انگار مشابهش رو شهر ما هم داره. منم گفتم در راستای غلبه به تنبلی سپهر رو ببرم. خیلی دور بود به ما. در واقع اصلا تو یه شهر دیگه بود. دیدم از جاده برم استرس و حواس‌پرتی‌اش بیشتره و ممکنه یه ساعت هم طول بکشه. دیگه دل رو زدم به دریا و از بزرگراره رفتم که بد هم نبود.

موزه هم بد نبود. یعنی اگه نزدیک بود و شاید ارزون‌تر عضو می‌شدم که هر ازگاهی بریم. ولی خیلی کوچیک بود و یه سری از اسباب‌بازی‌هاش رو خود سپهر تو خونه داشت. قسمت حیاطش رو دوست داشنم که سعی می‌کنم بعدا راجع بهش بنویسم.

سرخط خبرها

خیلی وقته ننوشته‌ام فعلا فقط سرخط خبرها!

  • یکی دو سال گذشته ماه سپتامبر هرروز می‌نوشتم. امسال ننوشتم. احتمالا ماه بعد می‌نویسم.
  • مامانم اومده اینجا پیشمون. البته فقط یکی دو روز دیگه مونده تا بره. ویزای بابام نیومد ولی.
  • سپهر سه سالش شد. امسال خیلی برای تولدش ذوق کرد.
  • فردا ۱۰ سال می‌شه که اومده‌ام آمریکا.
  • گواهی‌نامه گرفتم بالاخره.