دو دل بودم که سالی که گذشت و سالی که خواهد آمد بنویسم یا بگذارم برای عید. باز همون حرف ندا درسته پس هم الان می نویسم هم عید!
سالی که گذشت:
– اول سال رو با خریدن گل و گیاه و رسیدن به باغچه شروع کرده بودم ولی امسال واقعا باغبون! بدی بودم. الان حیاطمون در وضعیت خیلی بدی به سر میبره.
– از همون اول سال درگیر مریضیهای سپهر بودیم. البته بچه هست و مریضیهاش (مثل اینکه ۸-۹ سرماخوردگی در سال طبیعیه) ولی مشکل با سپهر نفس تنگیش بود که هم دکتر هم ما متقاعد شدیم که باید سفت و سختتر عمل کنیم. یه پست جداگونه خواهم نوشت راجع بهش ولی چیزیه که ظاهرا خیلی از بچهها دارن (داداش خودم هم داشت) و معمولا قبل از سن مدرسه خوب میشه و اگه نشه است که ممکنه تشخیص آسم داده بشه.
– بیشتر این سال سپهر سرش گرم حروف و کلمات بوده. سال قبلتر بیشتر محو اعداد بود ولی تقریبا همه امسال توجه و علاقهاش به کلمات بوده. علاقهمندی شدید دیگهاش همه چیزای مربوط به راهنمایی رانندگی: چراغ راهنمایی، علامتهای ورود ممنوع و ایست و حداکثر سرعت مجاز و اسم خیابونها و مخصوصا بزرگراهها!
– وقتی دیگران میگفتن که حالا که بچهدار شدین باید دوست بچهدار پیدا کنین من میگفتم نه بهترین دوست، دوست بیبچه ولی بچهدوسته. چون وقت داره که با بچه تو بازی کنه. خوشبختانه ما یکی دو تا از این مدل دوست داریم. و بدبختانه یکیشون امسال بعد از حدود ۷ سال همشهری بودن رفتن یه شهر دیگه. اما مخصوصا با بزرگتر شدن سپهر و شانس بزرگی که داشتیم که دو خانواده از دوستای خوبمون اومدن شهر ما امسال درستی این حرف رو بیشتر فهمیدهام. کل امسال و مخصوصا این روزهای تعطیلات جمع شدنهای دوستانه با کسایی که خیلی باهاشون راحتی و بچهها هم خیلی خوب با هم بازی میکنن یه مزه دیگهای میداد.
– اول سال قرار گذاشته بودم تو goodreads که ۲۰ تا کتاب بخونم ولی فکر کنم ۵ تا هم نخوندم :(
– داداشم داماد شد:)
– موقع مالیات دادن امسال فهمیدیم که حواسمون به یک قسمت از مالیاتی که باید میدادیم نبوده. در کل هم ما تو سالهای گذشته عادت کرده بودیم که خیالمون از لحاظ مالی نسبتا راحت باشه و حتی مقدار خوبی هم جمع کرده بودیم. که خب با همه اون جمع کردهها خونه خریدیم و یهو اون حاشیه اطمینانمون از بین رفت. خرج مهدکودک سپهر هم که اضافه شده و خلاصه سال گذشته از لحاظ مالی نسبت به قبل خیلی سختتر بود.
-سپهر رو از پوشک گرفتم امسال که خیلی قدم بزرگی بود و خیلی راحت شدیم.
– با اینکه مثل دفعه قبل درگیر نبودم ولی امسال رای دادیم و هنوز امیدوار به روزهای بهتر.
– سپهر رفت مهدکودک. برای خودش که خیلی اتفاق بزرگی بوده جدا شدن از ما و انگلیسی یاد گرفتن و ازتباط با بقیه. خیلی هم چیز از اونجا یاد گرفته. برای من هم تغییری بوده. قبلا هم گفته بودم، احساس مامان بودن بیشتری بهم داده انگار!
– سپهر سه ساله شد و خودمون ۳۵ ساله و ازدواجمون ۱۰ ساله و وبلاگم ۱۲ ساله.
– فقط یه مسافرت با هواپیما رفتم ونکوور که بابام رو سورپرایز کنم. یکی دو بار هم تا لوسآنجلس رفتیم.
– یه خوبی زندگی تو شهر با آب و هوای خوب اینه که مهمون داشتیم چند سری. مامانم هم یه مدت پیشمون بود ولی ویزای بابام هنوزم که هنوزه نیومده :(
– برای اولین بار مهمونی روز شکرگزاری گرفتم و درخت کریسمس خریدیم.
– گواهینامه گرفتم که برای خودم مهمترین واقعه سال گذشته است.