این چند وقت حسابی سرم شلوغ شد. مقدار زیادی شلوغی خوب. مهمونی و مهمونداری و گشت و گذار. یه مقدار هم بلد نبودن و گذاشتن همه چیز به دقیقه آخر.
درخت کریسمس رو یواش یواش تزیین کردم. البته همهاش به نظرم یه چیزی کم داشت. اما خب برای سال اول بد هم نبود. برای بالاش دنبال ستاره میگشتم که چیز خوبی پیدا نکردم.
شبها قشنگتر بود البته.
یکی از چیزایی که دوست داشتم حتما امسال داشه باشیم به قول اینجاییها advent calendar بود. اینکه از اول دسامبر هر روز یه کادوی کوچولو به سپهر بدم. چون میدونستم که به عددها و تاریخ خیلی علاقه داره و مهم نیست که کادوش چی باشه از اینکه هر روز یه چیزی رو باز کنه خوشش میاد. نمیدونم تو عکس پیدا هست یا نه. اون بستههای کوچیک آبی که روش عدد هست. هر روز که از خواب پا میشد با ذوق و شوق میگفت امروز چندمه؟ و بدو بدو میرفتیم پایین که ببینیم کادوی امروز چیه.
فکر کنم معمولا این کادوهای کوچیک رو ۲۵ تا میگذارن ولی من ۲۴ تا گذاشته بودم و بهش گفته بودم که روز ۲۵ کادو توی جوراب هست. اینه که منتظر ۲۵ام هم خیلی بود. اصلا اولش کادوهای زیر درخت رو ندید. و همهاش میخواست ببینه توی جوراب چیه. کادوها رو بیشتر لباس گرفته بودم. چون اسباب بازی مخصوصا برای تولدش خیلی گرفته بود ولی لباس خوب خیلی وقت بود براش نخریده بودم. ولی همه رو جدا جدا کادو کرده بودم که زیاد بشه!
شبش هم رفتیم خونه یکی از دوستامون که بقیه هم اونجا جمع شده بودن. هر خانوادهای برای بچههای دیگه کادو گرفته بود و کلی کادو بود. یکی از بچهها لباس بابانوئل* پوشید و با کلی مسخرهبازی کادوها رو بهشون داد. اون شب کلی هم بازی کردن و خوش گذروندن. دیگه از اون روز هم تقریبا هر روز با بچهها جمع شدیم یا رفتیم بیرون. خدا رحم کنه به هفته بعد و دوباره مهدکودک رفتن. همین الانش تا میآیم خونه سپهر میگه حالا کجا بریم؟
* ما به سپهر نگفتیم که سنتا یا بابانوئل کادو میآرن و میدونه که کادوها رو ما و خالهها و عموها خریدهان. بابانوئل براش یه کاراکتره که لباس قرمز میپوشه و میگه هو هو هو مری کریسمس! من با بابانوئل یا با تخیل و خیالپردازی برای بچهها مشکل خاصی ندارم ولی خب برای اینکه بچه بخواد باور کنه سنتا رو دیگه خیلی باید دروغ بگی و فایدهای هم توش نمیبینم