Tag Archives: سه سالگی

روز سوم

پنج‌شنبه هالووین بود. سال اول یکی از دوستامون برای سپهر یه لباس هالووین کادو اورد که تنش کردیم و خیلی با استقبال مواجه شد. البته از طرف کسایی که عکسش رو دیدن. خودش که یه ماهش بود! دو سال بعدش براش لباس خریدیم. ولی امسال در اثر معاشرت با دوستای هنرمند می‌خواستم خودم براش یه چیزی درست کنم. واقعا هم دیدم برای چیزی که یه بار دز سال می‌پوشه این همه پول دادن حیفه! یه ایده‌هایی هم داشتم ولی گفتم بگذار از خودش بپرسم. گفتم سپهر برای هالووین چی می‌خوای بشی می‌گه هیچی می‌خوام خودم باشم. می‌دونستم که خیلی خوب نمی‌فهمه معنی هالووین چیه. یه چند تا از کاراکترهایی که تو کتاباش هست و می دونستم دوست داره رو بهش می‌گم، با ناراحتی می‌گه نــــــــــــــــــــــه می‌خوام سپهر باشم.

دیگه حالا مونده بودم توش که چیکار کنم. دیگه یه کم فکر کردیم و اول به ذهنمون اومد که اسمش رو رو یه چیزی بنویسیم بندازیم گردنش. ولی خب بعد دیدم دیگرانی که می‌بیننش که نمی‌فهمن اصلا منظور چیه. بعد به ذهنم رسید که بنویسیم «خودم» (myself). دیگه با foam و رنگ‌های نارنجی و سیاه یه چیزی درست کردم و انداختیم گردنش. خودش هم خوشش اومده بود. بعد هم با دوستامون جمع شدیم و با بچه‌های اونا رفتیم به قولی قاشق زنی! یعنی دنبال شکلات آب‌نبات. البته سپهر ظهر نخوابیده بود و کلا خسته و منگ بود ولی براش جالب بود که می‌ریم دم خونه مردم. از همه چیزایی هم که گرفت همه‌اش چشمش دنبال m&m بود. هنوز نمی‌دونم او‌نقدر فهمید چه خبره یا نه. برعکس تولدش که تا همین امروز یه چیزاییش رو یادآوری می‌کنه تا حالا هیچ یاد‌آوری از شب هالووین و شکلات و آب‌نبات‌ها یا چیزایی که دیده بود نکرده.

IMG_1995(شب بود و عکسا هیچ‌کدوم خوب نشدن. )

راستی باید از تولدش هم بنویسم.

 

 

دلتنگی هم چیز عجیبیه

هفته پیش که مامانم رفت. سپهر هر روز یکی دو بار می‌پرسه که مامان‌بزرگ کجاست؟ و هی باید توضیح بدیم که الان کجاست و بعدش کجا می‌ره و بعدش هم می‌ره شیراز خونه‌شون.

۳ روز هم هست که دیگه بعد از گرفتن گواهی‌نامه سپهر رو می‌برم مهدکودک می‌گذارم و بعدش علیرضا رو می‌گذارم ایستگاه اتوبوس. بعد ظهر می‌رم دنبالش و می‌آیم خونه ناهار می‌خوریم. و دوباره عصر که با سپهر می‌ریم دم ایستگاه اتوبوس دنبال علیرضا.

روز اول وقتی سپهر رو برداشتم یه ضرب پرسید بابا کجاست. بهش گفتم که سرکاره و ساعت ۵:۳۰ می‌ریم دنبالش. وقتی رسیدیم خونه و می‌‌خواستیم ناهار بخوریم یهو شروع می‌کرد به گفتن حالم بده و گریه و گریه. اول فکر کردم گشنه و خسته است. همون‌طور توی بغلم بهش غذا دادم و همون‌جا تو بغلم در حال گریه خوابش برد. یک ساعت که خوابید باز با گریه بلند شد. و دیگه گریه‌اش بند نمی‌اومد. زنگ زدم به علیرضا که سپهر مریض شده و بیا خونه. بعد سوار ماشین شدیم تا بریم دم ایستگاه دنبالش. تو ماشین گریه‌اش بند اومد و مخصوصا علیرضا رو دید سر حال شد.

فردا صبحش هم دیدیم نه حالش خوب خوبه. رفت مهدکودک. باز موقع برداشتن همون سوال‌های بابا کو. رسیدیم خونه. باز موقع ناهار، گریه. این دفعه اصلا حاضر نشد هیچی بخوره. و یه ضرب گریه و می‌گه می‌خوام بخوابم. دیگه اوردمش رو صندلی و تکون تکون که خوابش ببره وسط گریه‌هاش می‌گه بابایی رو می‌خوام. دیگه مطمئن شدم که این همه‌اش دلتنگیه. تقریبا همه تابستون با علیرضا رفته بودیم دنبالش و با هم ناهار خورده بودیم. مخصوصا ماه آخر که مامانم هم بود و همه با هم ناهار می‌خوردیم. ناهار خوردن براش یادآوری دلتنگیش شده بود.

دیگه از دیروز یه کم عادت کرده و فقط می‌پرسه که بابا کجاست و بریم دنبالش ولی گریه و بهانه‌گیری نمی‌کنه. البته دیشب هم موقع شام، غذاش رو داشت نصفه نیمه می‌خورد. علیرضا رفت بگذاره دهنش (من فلسفه‌ام اینه که اگه نمی‌خواد نخوره!) یهو می‌گه مامان‌بزرگم رفته! و وقتی با مامان‌اینا که تازه رسیده بودن ایران چت کردیم کلی ذوق کرده بود و هیجان زده شده بود و می‌خواست همه شیرین‌کاری‌هاش رو نشون بده.

دکتر اطفال

یه چیزی که هی این روزا فکرم رو مشغول کرده دکتر سپهره. شاید به خاطر اینکه این اولین دکترش نیست و هی مقایسه می‌کنم یا اینکه کلا من خیلی کمال‌طلبم. ولی با اینکه خیلی چیزای این دکترش خوبه همچین ته ته دلم، ازش راضی راضی نیستم.

خوبی‌هاش اینکه مطبش دو قدمی خونه‌مونه، معمولا خیلی خلوته و وقتایی که ما رفته‌ایم حداکثر یه خانواده دیگه منتظر بوده‌ان. منشی‌ها و پرستارهاش خیلی خیلی خوش‌اخلاقن و فوری تلفن جواب می‌دن و کار راه می‌اندازن. وب‌سایت نسبتا کاملی دارن و حتی یه قسمتی دارن که برات یوزرنیم پسورد می‌سازن و می‌تونی لیست داروها و نتیجه آزمایش‌ها رو ببینی و حتی برای دکتر پیغام بفرستی و جواب بگیری. خود دکتر هم مهربونه و کلی از سپهر تعریف می‌کنه که هم من خوشم میاد هم خودش!

ولی همین که گفتم ته دلم احساس می‌کنم دکتر خیلی معمولیه. شاید چون دکتر قبلی همون‌طور که گفته بودم تو سیستم دانشگاه بود و خودش استاد دانشگاه بود و کار درست بود خیلی. همیشه همه‌چیز رو توضیح می‌داد و به نظر می‌اومد دوای الکی نمی‌ده، الان بد عادت شده‌ام. اصلا اون مطب قبلی به همین دلیل که مربوط به دانشگاه بود خیلی وقتا که می‌رفتی اول یه دانشجو (مراتب پزشکی رو من بلد نیستم!) می‌اومد و همه معاینه رو می‌کرد و توصیه‌هاش رو می‌کرد و بعد تازه دکتر اصلی می‌اومد و باز همه چیز رو چک می‌کرد و بعد هم خوب توضیح می‌داد. البته خب همین وضعش وقتی که بچه‌ات مریضه و گریه می‌کنه آدم رو کلافه می‌کنه و دلیل اصلی بود که دکتر رو تغییر دادیم. ولی خب این دکتر هم خیلی کارایی که من انتظار دارم نمی‌کنه.

مثلا برای ویزیت سه‌سالگی سپهر رفتیم. خب قد و وزنش رو گرفته‌ان ولی به من هیچ توضیحی نداده که الان رشدش چه‌جوریه و کجای نموداره. اصلا راجع به چیزایی که می‌خوره نپرسیده. (برای اینکه منصف باشم بگم که از خوابش پرسید). اون جای قبلی برای ویزیت یک‌سالگی یک پرسشنامه چندین صفحه‌ای بهمون دادن که راجع به پیشرفت‌های سپهر پر کنیم و تو قسمت‌های مختلف حرکتی و کلامی و اجتماعی و اینا نمره‌بندی داشت و خود دکتر راجع بهش باهامون جرف زد ولی اینجا خبری از این نیست. (البته کاملا ممکنه که دیگه برای بچه‌ سه ساله چون خودش حرف می‌زنه و اونقدر هم دیگه پیشرفت‌هاش تعریف شده نیست هیچ‌جایی دیگه از این پرسشنامه‌ها نباشه.) کل سوالی که پرسیده از سپهر این بوده که اسمت چیه. و چند سالته و دختری یا پسر. و خب سپهر اولی و دومی رو گفت ولی سومی رو نه. بعد می‌گه تو این سن باید بتونه بفهمه دیگران و خودش دخترن یا پسر. که حقیقتش به نظر من یکی از بی‌اهمیت‌ترین چیزایه که من بخوام به سپهر یاد بدم. یا مثلا بعد از خوردن آنتی‌بیوتیک سپهر دندون‌هاش یه کم لک شده بود. بردیمش دندون‌پزشک و تمیز کرد براش و حتی دستیارش گفت که آره خیلی پیش میاد و بعد هم خود دکتر دندون‌پزشک توضیح داد که چرا این طوری می‌شه و اینکه سطحیه و حتی اگه صبر می‌کردیم به احتمال زیاد خودش از بین می‌رفت. ولی بعد تو ویزیت بعدی به این یکی این‌رو گفتم، گفت خیلی عجیبه و تا حالا همچین چیزی براش پیش نیومده.

و بدیش اینه که خودم هم می‌دونم که زیادی مته به خشخاش می‌گذارم و واقعا دکتر خوبیه و مهم‌تر از همه اینکه اهمیت داره براش. مثلا نفس سپهر وقتی سرما می‌خوره می‌گیره. این بار چون آخر هفته بود دستگاهش رو بهمون قرض داد که تو خونه براش استفاده کنیم و بعد هم فرداش که تعطیل بود زنگ زد که ببینه حالش بهتر شده یا نه. واقعا مونده‌ام چیکار کنم. این جور چیزای ریز هم چیزیه که تا چندین بار بچه مریض و سالم رو نبری پیش یه نفر نمی‌فهمی. و می‌ترسم باز دکتر رو عوض کنم و خوبی‌های این یکی رو هم نداشته باشه.

سرخط خبرها

خیلی وقته ننوشته‌ام فعلا فقط سرخط خبرها!

  • یکی دو سال گذشته ماه سپتامبر هرروز می‌نوشتم. امسال ننوشتم. احتمالا ماه بعد می‌نویسم.
  • مامانم اومده اینجا پیشمون. البته فقط یکی دو روز دیگه مونده تا بره. ویزای بابام نیومد ولی.
  • سپهر سه سالش شد. امسال خیلی برای تولدش ذوق کرد.
  • فردا ۱۰ سال می‌شه که اومده‌ام آمریکا.
  • گواهی‌نامه گرفتم بالاخره.