دانشگاه پرینستون هرسال یه مراسم گردهمایی برای همه فارغالتحصیلان دارن که قبلا مفصل راجع بهش نوشتهام. هرسال جمع میشن و کلی خوشگذرونی میکنن. کلی از ساختمونهای دانشگاه، سالنها، شهریه بعضی دانشجوها، وسایل آزمایشگاهها یا حتی مجسمه تو محوطه دانشگاه هدیه همین فارغالتحصیلاست. تو فاصله یک ربع بیست دقیقهای اینجا دانشگاه راتگرز هم هست که دانشگاه ایالتیه. شاید بشه گفت اسم و رسمی که پرینستون داره اونجا نداره ولی خیلی رشتههای خوب داره. دانشجوهای اونجا هم بهش افتخار میکنن. لباسهای با آرم دانشگاهشون رو میپوشند و آرم دانشگاه رو میزنن به ماشینشون. مطمئنم هر دو دانشگاه بهم متلکهای زیادی میگن ولی اینو هم مطمئنم که فارغالتحصیلای هیچ کدوم آرزوی تعطیل شدن دانشگاه خودشون یا رقیبشون رو ندارند.
من دلم میگیره وقتی میخونم نه تنها ما به مدرسهمون و دانشگاهمون افتخار نمیکنیم بلکه وقتی حالا که مد شده کلا انتقاد کردن ازسمپادیها و شریفیها (و اون هم نه سیستم مدرسه و دانشگاه که خود درسخوندههای اینجاها) ما هم میزنیم تو سر خودمون که آره اکثر ما هم از مدرسهمون بدمون میاد و کاش تعطیل بشه. گرچه تقریبا مطمئنم همه فارغالتحصیلان این مدرسهها و دانشگاه اصلا شک نکردهاند موقع apply کردن تو رزومههاشون بنویسن که از کجا فارغالتحصیل شدند و با دقت حساب کردند که جزو چنددرصد بالای جامعه بودند که تو این مدرسه و دانشگاه بودند.
بهانه نوشتن این پست وبلاگ عاقلانه بود. نه شاید بیشتر از اون کامنتهایی بود که بعدش تو خود اون وبلاگ و گوگلریدر و فیسبوک دیدم. و فقط هم اینها نبود.
اول از همه برام جالبه که ما که انقدر مواظب همه جملههای تعمیم داده شده راجع به زنان و طرفدارن جنبش سبز و طرفداران ولایت هستیم اصلا ناراحت نمیشیم از جملههای «سمپادیها …» و «شریفیها …». عجیبه برام چون هرکسی که که یکذره با درسخوندههای این مدارس و دانشگاه آشنا بوده میشناسه کسایی رو که معدل ۲۰ رو هم ردیف کردند، جایزههای جهانی گرفتن، کسایی که ریاضی ۱ و ۲ رو افتادن، کسایی که لیسانسشون ۱۰ سال و ۱۲ سال طول کشیده، کسایی که تو ایران موندند و شرکت زدند، کسایی که تو ایران موندند و دکترا گرفتند و استاد شدند، خارج اومدند دکترا گرفتند و برگشتند، برنگشتند و الان دارن یه جای دنیا پول در میآرند یا سر کلاس درس گچ میخورند، یا نویسنده شدند، یا ول کردند فلسفه و ادبیات خوندند، یا مجری تلویزیون شدند یا فعال سیاسی شدند و زندان رفتند، یا …
بچههای سمپاد یا شریف «یک جوری» هستند. من اصلا قبول میکنم. شاید عده زیادیشون «یک جوری» باشند. ولی واقعا این «جور» از بودن تو این مدرسه و دانشگاه اومده؟ یعنی نمیتونه مثلا متفاوت بودنی باشه به خاطر هوش یا کنجکاوی بیشتر؟ یعنی آدمها فقط با قبول شدن تو مدرسههای سمپاد میفهمند که از بقیه باهوشترن؟ اخلاقهای obsessive که بعضیها دارند که مثلا وقتی دو تا دکتر به هم میرسند حرف از مریضیها بزنند یا دو تا ریاضیدان با هم مساله ریاضی حل کنند! تو سمپاد به وجود میاد؟
نمیدونم چرا سمپادیها و شریفیها معروف شدند به مغرور بودن و گنده دماغ بودن درحالی که چی بهتر برای شکستن هرچی حس غروره وقتی از شاگرد اولی بدون زحمت دبستان یا راهنمایی وارد جایی میشی که ۵۰-۱۰۰ نفر دیگه بهتر از خودت هستند.
مدرسه ما شیراز سه ماه از سال گذشته باز شد. همه مقداری که تو همه ۷ سال درس خوندنم در فرزانگان فکر کرده باشم از دیگران متفاوتم به پای احساس خدا بودنی که تو اون سه ماه که مدرسه دیگهای رفتم داشتم نمیرسید. ( تو اون سه ماه نه خودم نه کس دیگهای نمیدونست که فرزانگان قبول شدهام). شاید من تو طول سالها مخصوصا راجع به دانشگاه این حسرت رو خورده باشم که با بودن کنار آدمهای خیلی باهوش و درسخون و کاردرست اعتماد به نفسم رو از دست دادم ولی ترجیح میدادم کسی زودتر بهم راه مقابله با شکست رو یاد داده بود تا اینکه به مدرسه و دانشگاهی میرفتم که اونجا تا مدت بیشتری در جهل مرکب باشم که از همه بهتر هستم.
معلومه که نمیگم چه مدرسه چه دانشگاه ایدهآل بوده. اصلا خودم میتونم سالها از سختگیریهای مسخرهای که تو مدرسه تحمل میکردیم بنویسم. از ایراد به رنگ جوراب و مدل مقنعه و …. ولی یعنی مگه بقیه کجا درس خوندن؟ یعنی تو ایران سالهای ۶۰ و ۷۰ مدرسههایی بود که به لباس و جوراب و قیافه گیر ندن؟ ما که ندیده بودیم. البته شاید مدرسههای غیرانتفاعی بعدا درست شد که به خاطر از دست ندادن پول شهریهات بهت از گل نازکتر نمیگفتن ولی فکر نمیکنم ما رو اونجا میفرستادند به هر حال. یعنی مدرسههایی بود که توش به بچهها آموزش مسائل جنسی میدادند؟ اون هم ما ندیده بودیم. اتفاقا همین که سمپادها تو هر شهری یعنی یه مدرسه دخترونه و یه مدرسه پسرونه که تو خیلی از شهرها اتفاقا مدرسهها کنار هم هستند و برنامههای مشترکی دارن، برای خود من یکی که خیلی چشم و گوش باز کن بود! تو مدرسه نباید ریاضی و فیزیک یاد میدادند و مهارت زندگی یاد میدادند؟ تو کدوم مدرسه شهر مهارت زندگی یاد میدادند؟ الان همچین مدرسهای هست؟ ما که تو مدرسه بافتنی و خیاطی میکردیم، سبزیجات تو باغچه میکاشتیم، تئاتر و سرود تمرین میکردیم، نمایشگاه نقاشی و کار دستی برگزار میکردیم، سر اوردن این معلم یا اون معلم اعتصاب میکردیم، پول جمع میکردیم و برای کلاسمون وسیله میخریدیم. خلاصه خیلی مهارتها رو هم یاد گرفتیم بعضیها رو هم نه. یکی از مهارتهایی که اصلا بهمون یاد ندادن ولی ناشکر نبودنه.