شنبه رفتیم کنسرت شهرام ناظری. البته بهتره بگم حافظ و شهرام ناظری.
کنسرت تو سالن اصلی Carnegie Hall بود. خیلی سالن بزرگ و شیکی بود. ما که در قسمت فقیر فقرا طبقه پنجم نشسته بودیم ولی خب عوضش حسابی عظمت سالن رو درک کردیم.
خود کنسرت سه قسمت بود. قسمت اول از مولوی خوند. قسمت دوم از شاهنامه و قسمت سوم باز هم مولوی. قسمت شاهنامه داستان ضحاک بود که حسابی مناسب موقعیت بود:
چو ضحاک شد بر جهان شهریار
برو سالیان انجمن شد هزار
سراسر زمانه بدو گشت باز
برآمد برین روزگار دراز
نهان گشت کردار فرزانگان
پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز
موقع تنفس بین قسمت اول و دوم Chuck Schumer سناتور نیویورک اومد و گفت که ایرانیها وقتی ۱۱ سپتامبر شد شمع روشن کردند برای ما و برای پیروزی اوباما خوشحالی کردند و خیلی مردم دو کشور باید با هم دوست باشیم و این کنسرت هم همونطور که تشکیل شده از حافظ که درسخونده نیویورک و الان هم ساکن نیویورکه و شهرام (اون اینطوری گفت و گرنه من انقدر پسرخاله نیستم!) که خواننده مشهور ایرانیه شروع خوبیه برای دوستیهای بیشتر و این حرفا. (خیلی خیلی مفهمومش رو گفتم اصلا جملههاش یادم نیست ولی البته جالب بود برام که جلوی خود ایرانیها میگه که ایرانیها انقدر هم با امریکاییها بد نیستند، اینو که خودمون هم میدونیم به جاش میگفتی که شما چه قصدهای خوبی دارین واسه ایرانیها). اینکه تحویل گرفته بود و اومده بود جالب بود.
بعد از تموم شدن قسمتهای اصلی کنسرت طبق روال کنسرتهای دیگه هی مردم دست زدن تا برگردند و باز بخونند. ولی هی طول کشید و کسی نیومد. دیگه ملت داشتن پشیمون میشدند و میرفتند که باز اومدند. باز ملت هیجان زده شدند و دست زدند که باز بخونند. بیشترین درخواست «اندک اندک» بود. البته بعضیها مرغ سحر هم میخواستند!! ولی خب معلوم بود که گروهشون که بیشترشون خارجی بودند نمیتونستند بدون تمرین اونو بزنند. خلاصه یه مدت ساکت شد سالن تا اونا تصمیم بگیرند چی بخونند. یهو یکی از جمعیت با یک صدای خیلی بلند و همچین لهجه لاتی! داد زند: استاد میخوامت! سالن منفجر شد از خنده. شهرام ناظری هم خندید و یه سری تکون داد که مرسی. بعد شروع کرد خودش تنها یه چندتا بیت از اندک اندک رو خوند. بعدش با گروه یکی از آهنگهای همون کنسرت رو تکرار کردند.