در مورد لباس که دیروز نوشتم دوستان پیشنهاد خیلی خوبی داده بودن که از حراجها برای آینده خرید کنم. باید این کار رو بکنم. تو حراجیها یا هروقت که رفتیم تو قسمت حراجها نگاه کنم و اگه چیزی خوب بود حتی اگه بزرگ بود بردارم. یه خوبی هم که داره اینهکه چون مغازههای لباس بچه اونقدر هم تعدادش زیاد نیست خیلی پیش میاد که لباسهای مشابه تن دیگران میبینی. این جوری یکی دو فصل که گذشته باشه احتمالش کم میشه.
ولی یادم انداخت که کلا راجع به آینده نگری بگم که من توش صفرم. یعنی تا وقتی اونقدر یه چیزی نزدیک نباشه که احساسش بکنم سوییچ اون قسمت مغزم زده نمیشه. مثلا هرچقدر شب بشینم فکر کنم که چیزای فردا رو بچینم باز لحظه آخر که میخوایم بریم همه چیز یادم میافته.ا ین آمریکاییها حالا برعکس. هنوز کدوهای هالووین رو جمع نکرده بودند تو مغازهها وسایل کریسمس اومده. و ملت هم میخرن و واقعا از حالا به فکر یک ماه و نیم دیگه هستند. کادوهاشون رو میخرن.لباس نو میخرن. با لباس نوهاشون! عکس میگیرن که برای کارت تبریک کریسمس عکس خانوادگیشون رو بفرستن.
برای همه مناسبتها همینطورن. برای تغییر فصلها هم همینطورن. یه سری مغازهها خب مدلین که همیشه همه چیز دارن. ولی یه مغازههایی که مارک خودشون رو دارن و فقط خط جدیدی که میزنن رو تو مغازه میگذارن هنوز دو ماه مونده به فصل بعدی، چیزای فصل بعد اومده. یادمه اولین بار اینو وقتی دقت کردم که برای عروسی یکی از دوستامون که تو جولای (تیر-مرداد) بود دنبال پیراهن میگشتم. مغازههای تو شهر همه لباسهای تابستونی رو جمع کرده بودن و لباسهای پاییزی رو اورده بودند. من فکر میکردم که مخصوصا تو اون هوای گرمی که تابستونهای اون طرف داشت چه جوری میتونستند ملت لباس پاییزی بخرن.
خلاصه قراره منم تمرین کنم. یادم باشه سنجد بخرم!