Tag Archives: نوامبر

روز یازدهم

در مورد لباس که دیروز نوشتم دوستان پیشنهاد خیلی خوبی داده بودن که از حراج‌ها برای آینده خرید کنم. باید این کار رو بکنم. تو حراجی‌ها یا هروقت که رفتیم تو قسمت حراج‌ها نگاه کنم و اگه چیزی خوب بود حتی اگه بزرگ بود بردارم. یه خوبی هم که داره اینه‌که چون مغازه‌های لباس بچه اون‌قدر هم تعدادش زیاد نیست خیلی پیش میاد که لباس‌های مشابه تن دیگران می‌بینی. این جوری یکی دو فصل که گذشته باشه احتمالش کم می‌شه.

ولی یادم انداخت که کلا راجع به آینده نگری بگم که من توش صفرم. یعنی تا وقتی اون‌قدر یه چیزی نزدیک نباشه که احساسش بکنم سوییچ اون قسمت مغزم زده نمی‌شه. مثلا هرچقدر شب بشینم فکر کنم که چیزای فردا رو بچینم باز لحظه آخر که می‌خوایم بریم همه چیز یادم می‌افته.ا ین آمریکایی‌ها حالا برعکس. هنوز کدوهای هالووین رو جمع نکرده بودند تو مغازه‌ها وسایل کریسمس اومده. و ملت هم می‌خرن و واقعا از حالا به فکر یک ماه و نیم دیگه هستند. کادوهاشون رو می‌خرن.لباس نو می‌خرن.  با لباس نوهاشون!‌ عکس می‌گیرن که برای کارت تبریک کریسمس عکس خانوادگیشون رو بفرستن.

برای همه مناسبت‌ها همین‌طورن.  برای تغییر فصل‌ها هم همین‌طورن. یه سری مغازه‌ها خب مدلین که همیشه همه چیز دارن. ولی یه مغازه‌هایی که مارک خودشون رو دارن و فقط خط جدیدی که می‌زنن رو تو مغازه می‌گذارن هنوز دو ماه مونده به فصل بعدی، چیزای فصل بعد اومده. یادمه اولین بار اینو وقتی دقت کردم که برای عروسی یکی از دوستامون که تو جولای (تیر-مرداد) بود دنبال پیراهن می‌گشتم. مغازه‌های تو شهر همه لباس‌های تابستونی رو جمع کرده بودن و لباس‌های پاییزی رو اورده بودند. من فکر می‌کردم که مخصوصا تو اون هوای گرمی که تابستون‌های اون طرف داشت چه جوری می‌تونستند ملت لباس پاییزی بخرن.

خلاصه قراره منم تمرین کنم. یادم باشه سنجد بخرم!

روز دهم

وای دوباره فصل عوض شده و من عزای لباس خریدن برای سپهر رو گرفتم. خب البته اگه منابع مالی نامحدودی در دسترس بود زیاد غر نمی‌زدم ولی خب برای خودمون وقتی فصل عوض می‌شه جای لباس‌های سرد و گرم رو عوض می‌کنیم  برای بچه‌ها باید بریم یه سری کامل همه چیز بخریم چون دیگه پارسالی‌ها کوچیک شده‌ان. همه چی از لباس خونه بگیر تا کاپشن و کلاه.

مخصوصا امسال که سپهر مهدکودک می‌ره سخت‌تر هم شده چون هم باید تعداد بیشتری لباس داشته باشه. هم اینکه باید راحت باشن که بتونه اونجا بازی کنه و خودش هم از پس پوشیدنشون بر بیاد تا حدی (مخصوصا شلوار و ژاکت رو).

هر چقدر هم بزرگ‌تر می‌شه کلا سخت‌تر می‌شه لباس خریدن. چون با تعریف من درآوردی نمی‌دونم کی لباس‌ها هی «پسرونه‌تر» می‌شن. مثلا اگه وقتی ۱ سالش بود یه فیل یا یه راکون رو لباسش بامزه بود الان باید یه هیولای وحشتناک باشه تا «پسرونه» باشه.

روز دهم

– تو ماشین یه ایده خوبی به ذهنم رسیده بود برای پست امشب ولی الان هرچی فکر می‌کنم یادم نمی‌آد!!

– صبح که کلاس ورزش و  عصر سپهر رو بردیم موهاش رو کوتاه کرده و شام هم مهمونی بودیم به صرف سوشی. بچه‌ها خودشون همه وسایل رو گرفته بودند و یه انواع و اقسام سوشی درست کردند. خیلی خوب بود.

– ساعت هم از دوازده گذشت و این فکر کنم برای فردا حساب می‌شه!

 

روز هشتم

امروز سپهر در ادامه سرما خوردگی موند خونه. شب خیلی بد خوابیده بود. نمی‌دونم قبلا گفته بودم یا نه که معمولا وقتی سرما می‌خوره یه حالت آسمی می‌گیره. امروز هنوز هم یه مقداری اون حال رو داشت ولی نسبتا سرحال بود. با توجه به اینکه هرچقدر مرتب‌تر می‌ره مهدکودک با اشتیاق بیشتری می‌ره هی هر از مدتی فکر می‌کردم کاش برده بودمش. بعد داشتم تقویم مدرسه‌شون رو نگاه می‌کردم فهمیدم اصلا امروز مدرسه به خاطر جلسه‌های پدرمادرها با معلم‌ها تعطیل بوده. خوب شد صبح نبرده بودمش.

عصر با معلمش جلسه داشتم. فقط ۱۰ دقیقه بود. البته خب دیروز یه گزارش نسبتا دقیقی هم بهمون داده بودند از وضعیتشون تو بخش‌های مختلف: مهارت‌های عملی زندگی (Practical Life)، حواس پنج‌گانه (Sensorial‌)، زبان (Language) ، ریاضی (Math)، رشد اجتماعی (Social Development) و عادات کاری (Work Habits). این چند تا قسمت اولش جزو پایه‌های آموزش مونتسوری هستند. (حتما یه موقع سعی می‌کنم هر چیزی که از مونتسوری می‌دونم رو بنویسم ولی توضیح مختصری اینجا هست.)

بعد معلمشون تو این بخش‌ها بعضی‌جاها در حد کلیات که مثلا وقتی به مدرسه میاد علاقه‌مند به کاره یا با هم‌کلاسی‌هاش همکاری می‌کنه و به کارهای اونا دقت می‌کنه تا جزییات که مثلا با چه وسیله‌ای کار می‌کنه یا الان رو چه موضوعی کار می‌کنند (مثلا راه رفتن روی خط مستقیم، ریختن از یه ظرف به یه ظرف دیگه و …) علاقه‌ها و وضعیت سپهر رو نوشته بود.

اونجا که رفتم هم در راستای همین گزارش حرف زدیم. بیشتر من هنوز نگران این بودم که چقدر تو کلاس بازی و کار می‌کنه و هنوز تو اون مود تازه واردی هست یا نه. که معلمشون می‌گفت که اتفاقا تازگی می‌بینه که سپهر با صدای بلند بلندتری حرف می‌زنه و شعر می‌خونه که خب البته بهشون یاد می‌دن که باید با صدای داخل حرف بزنن (indoor voice) ولی خب می‌گفت که این نشونه خوبیه که شاده و داره جا می‌افته. خوشم اومد که به خیلی عادت‌های ریز سپهر هم دقت کرده بود. مثلا اینکه وسط هفت خط می‌گذاره. یا اینکه به موسیقی و ریتم علاقه داره و ریتم رو خیلی خوب درک می‌کنه (پرسید که تو خونه موسیقی کلاسیک گوش می‌دیم یا نه که متاسفانه نه! شاید باید گوش بدیم؟!) خلاصه خوب بود. کاش هر ماه یکی از این جلسه‌ها بود.

روز هفتم

باز هم در راستای فعالیت‌ فیزیکی سپهر رو تو یه کلاس ورزشی کنار خونه‌مون ثبت‌نام کردم. وقتی بهش می‌گم می‌خوایم بریم کلاس ورزش می‌گه نه نریم. تعجب کردم که چیزی که نمی‌دونه چیه چرا می‌گه نریم. بعد فهمیدم وقتی می‌گم کلاس فکر می‌کنه من می‌گذارمش می‌رم. وقتی فهمید من می‌مونم کلی ذوق کرد. اولش هم به معلمش می‌گه اون مامان منه! شب هم که علیرضا ازش می‌پرسه کلاست خوب بود می‌گه من و مامان رفتیم. اونجا البته اصلا سراغ من نیومد و بهش خوش گذشت. سرما خورده بود و خیلی سرحال نبود. امیدوارم دفعه دیگه بیشتر ورجه وورجه کنه.

سرما هم که گفتم خورده. امیدوارم همه پاییز و زمستون به سرماخوردگی نگذره. دکترش رو هم عوض کرده‌ام و تا حالا پیشش نرفتیم و نگران اون هم هستم. خدا کنه اصلا مجبور نشیم بریم دکتر.