امروز برای اولین بار با خواست و اراده تو بزرگراه رفتم. البته خب وقتی علیرضا تو ماشین بوده رفتهام زیاد ولی وقتایی که تنها رانندگی میکنم نمیرم تو بزرگراه. از سرعت زیاد و بعد خط عوض کردن و اینکه اگه یه خروجی رو رد کنی دیگه واویلا همه اینا میترسم و نمیرم. حقیقتش تا حالا هم ناراضی نیستم. هر جا خواستهام رفتهام و تازه کلی چیز تو راه میبینیم. بعضی جاها که تو شهره و یه چیزایی رو کشف میکنم، مغازههای مختلف، محلههای جالب. بعضی جاها هم که تا حدی کنار شهریه به جای قیافه زشت بزرگراه که همین طور خط به خط ماشین توش رد میشه کلی جنگلهای سبز، زمینهای گلف، زمینهای اسبسواری، اقیانوس، ملت در حال موجسواری، خونههای شیک و اینا رو میبینم.
خلاصه همه چیزش خوبه غیر از زمان و مهمتر از اون GPS. خب از تو جاده معمولی رفتن زمان زیادتری می بره و واضحه این منفعتش. ولی یه مشکل دیگه هم اینه که GPS ماشین خب آدرس رو از طریق بزرگراه میده و خیلی راحته . از قبلش میگه یه مقدار دیگه باید بری راست. حالا بپیچ. حالا انقدر راه باید مستقیم بری. اگه بخوام از غیر بزرگراه برم باید از نقشه گوگل روی تلفنم استفاده کنم. البته واقعا خدا عمرشون بده! یه گزینه Avoid Highways گذاشتهان که خیلی خوبه. ولی خب تلفنم جلوی چشمم نیست و مسیر رو نمیتونم ببینم و با اینکه این مدتی که امتحانش کردهام خوب بوده ولی به اینکه سروقت جام رو تشخیص بده اطمینان ندارم.
دیروز دخترخالهام گفت که پسرش رو میبره موزه بچهها و انگار مشابهش رو شهر ما هم داره. منم گفتم در راستای غلبه به تنبلی سپهر رو ببرم. خیلی دور بود به ما. در واقع اصلا تو یه شهر دیگه بود. دیدم از جاده برم استرس و حواسپرتیاش بیشتره و ممکنه یه ساعت هم طول بکشه. دیگه دل رو زدم به دریا و از بزرگراره رفتم که بد هم نبود.
موزه هم بد نبود. یعنی اگه نزدیک بود و شاید ارزونتر عضو میشدم که هر ازگاهی بریم. ولی خیلی کوچیک بود و یه سری از اسباببازیهاش رو خود سپهر تو خونه داشت. قسمت حیاطش رو دوست داشنم که سعی میکنم بعدا راجع بهش بنویسم.