Tag Archives: پنج سالگی

پنج سالگی

چهارشنبه هفته پیش سپهر ۵ سالش شد. به معلمشون email زده بودم که چهارشنبه تولد سپهره و بیام کلاسش. معلمشون نوشته بود آره معلومه می‌دونم که تولدشه، انقدر که هر روز چند بار می‌گه من داره ۵ سالم می‌شه، من داره ۵ سالم می‌شه :)

یه پوستر درست کرده بودیم با عکس‌های به دنیا اومدنش تا ۴ سالگیش و کنارش کارایی که می‌کرده اون موقع و جاهایی که رفته بوده رو نوشته بودیم. مدرسه‌شون کیک و شیرینی نمی‌تونیم ببریم اینه که سالاد میوه درست کرده بودم و یه کتاب هم برای کلاسشون خریده بودیم.

IMG_5824-blur

تو مونتسوری‌ها تولد رو این طوری جشن می‌گیرن که یه کره زمین هست و یه چیزی شبیه خورشید، یا عکسش یا یه شمع.  سپهر کره زمین رو دستش می‌گرفت و دور خورشید می‌چرخید و همه با هم یه شعری می‌خونند که زمین دور خورشید می‌چرخه و ۳۶۵ روز طول می‌کشه که زمین دور خورشید بچرخه. بعد سپهر از رو پوسترش تعریف می‌کرد که در یک‌سال اول زندگیش چیکارا کرده بوده. و همین طور تا ۵ سالگی.

بعدش هم از ما تشکر کردن بچه‌ها و ما رفتیم و اونا رفتن میز و صندلی‌هاشون رو چیدن که میوه بخورن.

سپهر بچه‌تر که بود به مناسبت‌های تولدش معمولا از کارهایی که می‌کنه می‌نوشتم ولی هر چقدر که بچه‌ها بزرگ‌تر می‌شن نوشتن از کارهاشون سخت‌تر می‌شه. چون دیگه به واضحی نشستن و راه رفتن و دندون‌ دراوردن نیست.

به خیلی چیزا علاقه داره ولی هنوز علاقه به نقشه در صدر علائقش قرار داره. هنوز هم اینکه اسم خیابون‌ها رو حسابی بلده و اینکه چه جوری از یه خیابون بره به یه خیابون دیگه رو با شدت و حدت دنبال می‌کنه. اما به نسبت پارسال مقدار بیشتری به ایالت‌ها و کشورها هم علاقه‌مند شده و کلی چیز راجع بهشون می‌دونه.

امسال خیلی زیاد به بازی‌های چند نفری کارتی یا board-gameها علاقه‌مند شده. خوبه یه زمانی یه لیستی از این بازی‌ها رو بنویسم که می‌شه با بچه‌ها بازی کرد.

به وضوح تو سال گذشته دوستای هم سن و سالش براش مهم شده‌ان. یه نفر از بچه‌های کلاسشون best friendش هست :)) که البته بعضی وقتا هم میاد و می‌گه نه دیگه اون best friendام نیست و امروز با فلانی best friend بودم.