تو اين مدته يک عالم چاق شدم. چون ترازو نداشتيم خيلی نمیفهميدم. ولی تازگی ترازو خريدم و ديدم ای داد بيداد!
خلاصه که میرم کلاس يوگا (میخواستم برم ايروبيک که پر شده بود) و يه مدت هم هست که میرم Gym. (يه دو هفته)
ولي هر چی فکر میکردم نمیيفهميدم آخه چرا بايد چاق شده باشم. غذامون از ايران خيلی تغيير نکرده. تازه اون موقعها ظهرا تو سلف پلو و خورشت مفصلی!! ميخوردیم، اما الان يه ساندويچ کوچيک مياريم. تو ايران هر از چند ساعتی هم میرفتيم بوفه و چايی با سیگل! يا چيپس با ماست میخورديم که اينجا تبديل شده به يه چايی خالی ساعت ۱۰ و يه چايی با بيسکوييتهای فينقيلی (tea time) .
راه رفتنم تا دانشگاه و برگشت هم مسلما زياد شده . ۲۰ دقيقه راهه تا دانشگاه که پياده میريم اکثرا.
ولی امروز فهميدم يه چيزی که تغيير کرده پله است! تو ايران مقدار متنابهی پله بالا و پايين میرفتيم ولی اينجا همه ساختمونها آسانسور داره و بعضی جاها اصلا معلوم نيست پلهاش کجا هست. خلاصه از امروز تصميم گرفتم از پله برم و برای شروع ۶ طبقه تا کلاس يوگام رو با پله رفتم و برگشتم. B-)
Supersize Me!
اشکال از غذاهاي اينجاست + فعاليت کم نسبت به ايران.
من که فکر کنم اگه خودم رو وزن کنم … ، يک چيزي بشه p:
رويا جان، تصميم خوبي نگرفتي!!!
تمام دکترا منع ميکنن از پله بالا و پايين رفتن رو! به خاطر بلايي که سر زانو مياره! من حتي يادمه که يک بار تو يه مجله پزشکي خوندم که اين جوونهايي که فکر ميکنن خيلي ورزشکارند و به جاي آسانسور از پله ها ميرند بالا، اگه ميدونستن چه خيانتي به زانوشون ميکنن، هرگز فکر اين کار رو هم نميکردن.
خلاصه که رويا جون، برو چاره ديگر کن :)
اين همه ورزش هست، تو هم که تو دل تمدني، برو دنبال يه چير اساسي، دختر! :)
منم شنيده بودم راجع به پله ولي فقط راجع به پايين اومدن از پله.
اصلا يه دستگاه خيلي معمول توي gymها بالارفتن از پله (stair climber). البته مطمئنا مثل همه چيزهاي پزشکي هزار نظر روش وجود داره، مثلا اين مقاله اينجا (http://www.cdc.gov/nccdphp/dnpa/stairwell) رو ببين.
ا مگه خانوما هم هيچ وقت احساس چاقي بهشون دست ميده؟!
ا من فکر کردم که مردا هيچ وقت نميفهمن چاق شدن!
در مورد من چاق يا لاغر شدنم ارتباط مستقيم با ميزان استرسم داره.
بر اساس تحقیقات انجام شده توسط خودم ! بیشتر ما (دخترا؟) که از ایران میاییم توی سال اول 5-10 کیلو اضافه میکنیم و بعد به پایداری وزنی میرسیم کم کم. که فکر میکنم به خاطر تفاوت غذا باشه! مثلا به genetically modidfied food عادت نداریم یا غذای طبیعی به هر حال خیلی کم میخوریم.
parisaa jaan chizaye tarsnak nagu:))
من هم با نظر پريسا موافقم. به خاطر غذاهايشان است.
ولي حتي شايد عادت به اين غذاها(GM foods) هم کمکي به آدم نکند. من که بعد از ۲ سال رفتم ايران، با وجودي که خيلي بيشتر در آنجا غذا خوردم و (کمتر فعاليت کردم) کلي وزن کم کردم. دوست ايراني-آمريکايي من که در آمريکا بزرگ شده و هميشه خدا با وجود کم خوري و ورزش زياد ، تپل بوده، هر وقت تابستانها مي رود ايران، کلي لاغر مي شود. در حاليکه آنجا همش به قول خودش کباب و پيتزا و بستني و هله هوله مي خورد.
خلاصه من فکر مي کنم اين غذاهاو ميوه هاي بيمزه GM، اشکال ذاتي دارند. ولي خب حرفم هنوز (!) پايه علمي ندارد! محققان در اين مورد اتفاق نظر ندارند!
اگه subject این پُست پایینی رو با این پُست، و تعداد نظرها رو با هم مقایسه کنیم به آمار جالبی دست پیدا خواهیم کرد ;)
شبنم نکته جالبی گفته . یک نتیجه اولیه که آدم می تواند از این مقایسه آمار بگیرد این است که خوانندگان اینجا راجع به چاقی راحت تر از سیاست اظهار نظر می کنند(و حتی تعمیم بدهیم که اصلا مردم ایران چقدر سطحی و…هستند.).
ولی به نظر من اصلا نمی شود نتیجه گرفت که خواننده های اینجا راجع به سیاست (و مثلا سیاست آمریکا )اصلا care نمیکنند چون راجع بهش نظر نداده اند. یک دلیل نظر ندادن می تواند این باشد که کامنت یک وبلاگ اصلا جای ایده آلی برای بحث های سیاسی نیست که طبیعتا مناقشه برانگیز و طولانی هستند. با کامنتها و مطالب 7-8 خطی نمی شود یک بحث درست و حسابی و factual سیاسی کرد. ولی می شود راجع به مسایل ساده تر زندگی حرفهای نسبتا معقول و factaul زد و یک چیزی یاد گرفت .
به نظر من به همین دلیل هم هست که وبلاگهایی که حرفهای غیرتخصصی تر میزنند مخاطب بیشتری دارند.