پیشنوشت:
- به بازی ترانهها دعوت شدهام. باید یکی یکی یادم که بیاد یادداشت کنم. به زودی مینویسم.
- لپتاپم هنوز نیومده:( امروز زنگ زدم میگه تازه وسایلی که لازم داشته سفارش دادیم. در صورتی که چهارشنبه گفته بود وسایلی که لازم داشته رسیده!
خب از اونجایی که اصلا حوصله درس خوندن ندارم برای اینکه یه کار مفیدی کرده باشم گفتم بیام راجع به این مقالهای که خوندیم تازگی بگم.
اول توضیح بدم که یه درسی که این ترم دارم Web Information Systems هستش که از اسمش معلومه دیگه در مورد سیستمهای اطلاعات روی وب هست. یه قسمت بزرگ درس جلسه جمعههاست که باید هر هفته سه تا مقاله تعیین شده رو بخونیم و راجع بهش بحث کنیم. و البته یک وبلاگی هم هست که هرهفته یه عده مشخص میشن و باید راجع به مقالههای اون هفته مطلب بنویسن. کلا موضوعهای مقالهها خیلی جالبه و شاید بعدا بیشتر هم بنویسم ازشون.
اما هفته قبل یکی از مقالهها به طور خاص برام خیلی جالب شد. گفتم بیام موضوعش رو اینجا بگم. عنوان مقاله هست: قدرت بستگیهای ضعیف (The Strength of Weak Ties). ایده اصلی اینه که رابطههایی که یک شخص با دیگران داره رو میشه به دو گروه ضعیف و قوی تقسیم کرد. یه رابطه رو مدت زمان وجود رابطه، احساسات عاطفی موجود، میزان اعتماد دوطرفه و کمکها یا خدماتی که از هرطرف دربافت میشه میتونه قویتر یا ضعیفتر کنه. درسته که این تقسیم خیلی تعریف مشخصی نداره ولی میشه تقریبا گفت که اون کسی که ما بهش میگیم دوست یا فامیل یه رابطه قوی و اون کسی که بهش میگیم آشنا یه رابطه ضعیفه.
حالا نکتهای که میشه از تجربههای خودمون هم ببینیم اینه که رابطههای قوی توی یه گروه معمولا اشتراک زیادی دارن. دوستهای نزدیک من به احتمال خیلی خیلی زیادی خودشون هم با هم دوست هستند. خب این نکته واضحه و همه بهش اعتقاد دارن که رابطههای قوی خیلی توی زندگی آدم نقش دارن ولی حرف این مقاله اینه که رابطههای ضعیف قدرتی دارن که شاید حتی خیلی وقتا مهمتر از رابطههای قوی باشن. یه رابطه ضعیف معمولا می تونه به عنوان یک پل رفتار کنه و منو به یه گروه وسیع دیگهای وصل کنه که شاید در غیر این صورت بهشون دسترسی نداشتم. و از اونجایی که این متصل بودن در واقع مساوی انتقال اطلاعاته این رابطههای ضغیف خیلی در گسترش اطلاعات و ایدهها مفیدن. مثلا منی که دور و برم همه ریاضی و مهندسی خونده هستند با یه آشنایی دور با یه آدم اهل هنر یه اطلاعاتی از اون جامعه بگیرم (البته در این مورد ما شانس داریم که یه رابطه قوی با یه اهل هنر داریم!) . جامعههایی که گروههای با رابطههای ضعیف زیادی توش هست معمولا تو شکل دادن فعالیتهای اجتماعی قویترن تا جامعههایی که تشکیل شدن از هستههای رابطههای قوی ولی جدا از هم. چون به هر حال وقتی کسی که میشناسیش هرچند دور بهت بگه که در یک گردهمایی شرکت کنی یا اینکه یک پتیشن رو امضا کنی به احتمال بیشتری بهش توجه میکنی تا یه آدم کاملا غریبه.
یه نکته که نویسنده این مقاله تو یه مقاله دیگهاش از یکی دیگه( لینکی متاسفانه ازش پیدا نمیکنم، اسم نویسنده هست Rose Coser) نقل کرده بود و به تئوری خودش وصل کرده بود موضوع زبان بود. اینو قبول دارین که آدم با دوستاش و کسایی که باهاشون ارتباط قوی داره از یه زبانی استفاده میکنه که خیلی محدوده و لازم نیست خیلی توضیح و تفصیل داده بشه چون مخاطب خیلی پیشزمینههای مشترکی داره. در صورتی که با آدمهای غریبهتر و در رابطههای ضعیف باید از یه زبان با پیچیدگیهای بیشتر (elaborated) استفاده کرد. این باعث میشه که آدمهایی که در جامعههایی بزرگ میشن که رابطههای ضعیف بیشتری داره فدرت زبانی بیشتری پیدا کنند و بالطبعش در رابطههای بعدی موفقتر باشن.
خب خیلی طولانی شد. اگه نظری دارین بگین مخصوصا چون باید تا جمعه یه مقاله بر اساس اینا بنویسم که خودم فعلا تصمیم دارم در مورد وبلاگ نوشتن و رابطههایی که تو این فضا هست بنویسم.