Monthly Archives: February 2011

پیشرفت در غذا خوردن

الان دیگه سه هفته می‌شه که به سپهر غذا می‌دم. البته خیلی واقعا محافظه‌کارانه جلو رفته‌ام تا حالا و هم مقدار چیزی که می‌خوره خیلی کمه و هم تنوعش رو زیاد نکرده‌ام. شاید کار بدی باشه نمی‌دونم. البته این مدت علیرضا خیلی مسافرت‌های کاری رفته و تنهایی هم بچه‌داری هم غذا درست کردن خیلی سخته. به شش ماه که برسه جدی‌تر می‌گیرم غذا رو. هر دفعه که می‌بریمش حموم وزنش می‌کنیم و خوشبختانه فعلا وزن گرفتنش خوبه اینه که زیاد نگران نیستم.

راستی مرسی از همه راهنمایی‌ها. اتفاقا دیشب حریره بادوم رو هم امتحان کردم. خیلی سخت بود! تازه من بادوم پوست‌ کنده داشتم. ولی له کردنش تو بلندر با اون مقدار کم خیلی سخت بود و خیلی هم خوب ریز نشد و مجبور شدم صافش کنم. حالا شاید برم آرد بادوم بخرم و یه بار با اون امتحان کنم.

تا حالا rice cereal و oatmeal رو که با شیر خودم قاطی می‌کنم می‌خوره. از سبزیجات هم هویج و سیب زمینی شیرین. سیب‌زمینی رو بار اول با چنگال سوراخ سوراخ کردم و دورش فویل پیچیدم و تو فر گذاشتم.  یه ساعتی طول کشید تا بپزه و نرم بشه. بار دوم پوست کندم و تیکه تیکه‌ بخارپز کردم که خیلی سریع بود (در حد ۳-۴ دقیقه) ولی رنگ اونی که تو فر بود خیلی تیره‌تر بود فکر کنم با بخارپز کردن به هر حال یه مقدار از رنگش و احتمالا موادش با آب می‌ره.

هویج رو هم که پوست می‌کنم و بخارپز می‌کنم. هردو رو با شیر خودم یه کم رقیق می‌کنم. دفعه‌های اول نسبتا رقیق بود ولی الان دیگه فقط در حد اینکه خیلی سفت نباشه.

تا حالا هم همه اینا رو دوست داشته و خوب می‌خوره. دو روز پیش گفتم یه میوه رو هم امتحان کنم و از سیب شروع کردم. سیبش اتفاقا تو مغازه نمونه‌اش رو گذاشته بود که امتحان کنی و شیرین بود. ولی خیلی جالب بود که سپهر دوست نداشت (اینو هم بخارپز کردم). البته می‌خورد ولی هربار قیافه‌اش چنان در هم می‌رفت که انگار داره آبلیموی خالص می‌خوره. حالا می‌خوام گلابی و یا یه نوع دیگه سیب رو امتحان کنم شاید بیشتر خوشش بیاد.

تقریبا به برنامه این سایته پیش می‌رم. (۴-۶ ماه، ۶-۸ ماه، ۸- ۱۰ ماه، ۱۰-۱۲ ماه)

وب‌لاگ‌های انگلیسی

تو کامنت‌ها پرسیده بودند راجع به وب‌لاگ‌های انگلیسی که می‌خونم.گفتم یه چیزی بنویسم راجع بهشون. اول از همه اینکه واقعا من خیلی جدی نمی‌خونم. یه موقع جدی‌تر می‌خوندم و می‌خواستم خودم هم وب‌لاگ انگلیسی بنویسم و در وب‌لاگستان اینجا! هم حضور داشته باشم ولی خیلی همت نکردم یا شاید واقعا زیادی سخت بود. الان یه لیست طولانی دارم که از روشون رد می‌شم هرکدوم چشمم رو گرفت می‌خونم.

یه سری از وب‌لاگ‌ها که می‌خونم با اینکه انگلیسی هستند ولی نویسنده‌اشون ایرانیه. اینا لینکشون همین بغل هست (اونایی که عنوانشون انگلیسیه) الان دقت کردم چقدر کم شده‌اند. کاش دوباره بنویسن (جیرجیرک مخصوصا خیلی جات خالیه).

یه سری دیگه وب‌لاگ‌های مامان‌ها هستند. این لینک رو تو کامنت‌ها هم دادم. فکر کنم تقریبا هرکسی رو که من تو لیستم دارم اینجا هم هست. تازه اینجا اومده بهترین رو هم انتخاب کرده!

یه تعدادی از این وب‌لاگ‌نویس‌ها کلی مشهورن و از وب‌لاگشون پول هم در میارن. مثلا یکی از مشهورترین‌هاشون dooce هست. این از وقتی وب‌لاگش رو شروع کرده مامان نبوده. یه دختر مجرد بوده و از اون موقع نوشته تا وقتی که با شوهرش اشنا شده و بعد که ازدواج کرده‌ان. بعد از اینکه تو وب‌لاگش از رییسش بدگفته بوده رییسش اخراجش کرده. اینم دیگه انقدر مشهور شده بوده که از وب‌لاگش پول در می‌اورده و دیگه نرفته کار کنه. الان دیگه شوهرش هم کار بیرون نمی‌کنه و تمام پول خانواده‌شون (دو تا دختر دارن) از این وب‌لاگ در میاد و یه دستیار تمام وقت هم تو خونه دارن که کاراشون رو رسیدگی کنه.

درسته که این جور وب‌لاگ‌ها درصد خیلی کمی از همه وب‌لاگ‌های انگلیسی هستند و اکثرا یه قرون هم در نمی‌آرن از وب‌لاگشون. ولی حداقل کسی که وقت خوبی می‌گذاره و مشهور می‌شه یه انگیزه‌ای داره که ادامه بده و مثل وب‌لاگ‌های فارسی نیست که در بهترین حالتش نفعی که برای نویسنده‌شون داشتند این بود که از طریق وب‌لاگشون مشهور شدن و کاری پیدا کردند که برعکس باعث شد دیگه وقت وب‌لاگ نوشتن نداشته باشن.

حالا که راجع به این مامان‌های وب‌لاگ‌نویس گفتم، راجع به momversation هم بگم.  البته تازگی یه کم از رونق افتاده، ولی به طور خلاصه یه سری از همین مامان‌های وب‌لاگی هستن که هر از گاهی یه ویدیوی کوتاه می‌گذارند و نظرشون رو راجع به یه موضوعی می‌گن و چون سایت پرطرفداریه کلی هم ملت کامنت می‌دن. مخصوصا اون اولا خیلی موضوع‌های جالبی داشتند. مثلا تلویزیون چقدر بده؟، آیا شما بچه‌تون رو مذهبی بار می‌آرید؟، آیا با خانواده شوهرتون رابطه خوبی دارید؟ و  یکی از پربحث‌ترین موضوع‌ها، آیا ختنه کردن اشتباه است؟ . در واقع بعد از یه مدتی که این سایته رو نگاه می‌کردم و دیدم که چقدر خوب می‌شد که تو وب‌لاگستان فارسی هم جایی بود که می‌شد از این تیپ بحث‌ها کرد که ایده اون وب‌لاگ مهمون‌خونه رو پیدا کردم که خب نگرفت.

یه وب‌لاگ دیگه که شاید در دسته وب‌لاگ مامان‌ها نباشه (گرچه که اونا هم تازه بچه‌دار شده‌اند) و خوشم میاد ازش این وب‌لاگه. اینا یه زوج جوون هستند که خونه‌شون رو که چند سال پیش خریده بودند یه ذره دره به دلخواه خودشون تغییر دادند و راجع به این تغییرات می‌نوشتند. تازگی از اون خونه رفتند و یه خونه جدید خریدند و خلاصه روز از نو روزی از نو!‌ اینا هم جزو اون دسته‌این که کار دیگه‌ای نمی‌کنند و از طریق همین وب‌لاگ پول در می‌آرند.

شما هم اگه وب‌لاگ انگلیسی‌ای می‌خونید که خوشتون میاد اینجا بنویسین راجع بهش.

مصر

این چند روزه همه‌اش رو پای تلویزیون و اینترنت بودم. وقتی که اعلام شد که مبارک استعفا داده و شادی مردم رو می‌دیدم نمی‌شد که حسودی نکنم. نمی‌شد جلوی این فکر رو بگیرم که چرا ما نتونستیم. ولی بعد دیروز فکر می‌کردم چرا مصری‌ها تونستند؟ واقعا چه اتفاقی می‌افته که دیکتاتوری که ۳۰ سال حکومت کرده از ۱۸ روز تظاهرات مردم می‌ترسه؟

پنج ماهگی

سپهر ما ۵ ماهش شد. حسابی دیگه به غلت زدن وارد شده و هم از شکم به پشت غلت می‌زنه هم از پشت به شکم برمی‌گرده. از همون موقع که غلت زدن رو یاد گرفت صبح‌ها که از خواب پا می‌شه و حسابی سرحاله، می‌گذاشتمش وسط هال و یه سری اسباب‌بازی می‌گذاشتم دور و برش و خودم می‌رفتم تو آشپزخونه به ظرف شستن و آماده کردن صبحونه. الان انقدر دیگه وارد شده که تمام طول هال رو همین طوری با غلت زدن طی می‌کنه و یهو می‌بینم از زیر میز سر درآورده یا اینکه رسیده به دیوار و از اینکه دیوار جلوش رو گرفته اعصابش خورده شده و غر می‌زنه. اینه که می‌ترسم دیگه تنهاش بگذارم که نکنه بره سرش بخوره به دیوار یا میز.

برای مدت کمی می‌تونه بشینه بدون کمک ما. البته دستاش رو می‌گذاره جلوش رو زمین و مثل قورباغه می‌شینه! هر چیزی جلوش می‌بینه رو می‌خواد بگیره. قبلا می‌نشوندمش تو بغلم و با کامپیوتر کار می‌کردم ولی الان هی می‌خواد بیاد جلو و لپ‌تاپ رو بکشه و بعد هم بکنه تو دهنش.

کلی می‌خنده و دیگه یاد گرفتیم که چه طوری خنده قاه‌قاهش رو در بیاریم. ما رو تا حدی می‌شناسه. یکی دو روز پیش علیرضا از صبح خونه نبود و شب دیر اومد. تا از در وارد شد سپهر که تو بغل من بود یه خنده‌ای به باباش کرد که کلی علیرضا رو شاد کرد.

از آخرین روز چهار ماهگیش شروع کردم بهش غذا دادن. طبق توصیه دکتر با rice cereal شروع کردیم. دستورش این بود که یک قاشق غذاخوریش رو با ۴-۵ قاشق غذاخوری شیر خودم قاطی کنم که خب خیلی مایع رقیقی بود. نمی‌دونم که خوشش اومد یا نه. وقتی قاشق به دهنش می‌رسه با علاقه دهنش رو باز می‌کنه و می‌خوره ولی به کل پروسه غذا خوردن علاقه‌ای نشون نمی‌ده. برعکس موقع شیر خوردن که کافیه افقیش کنی تا هول کنه که آخ جون شیر. از تو صندلی نشستن هم حوصله‌اش سر می‌ره و روز اول فقط نصفش رو خورد . تا امروز هم که  ۴-۵ روز می‌شه غذا می‌خوره هنوز همون نصف رو درست می‌کنم و هنوز غذاش رو غلیظ‌تر نکرده‌ام. از این هفته شاید چیزهای دیگه رو امتحان کنم.

هرنکته و راهنمایی در مورد غذاخوردن بچه دارین بگین لطفا.

لباس خونه و بیرون

مرسی که جواب دادین.

من خودم از بیرون که میام لباس خونه می‌پوشم و شب هم با همون می‌خوابم.

و اما دلیلی که پرسیدم. کلا هرباری که مثلا پست‌چی میاد در خونه و بدو بدو باید برم اول یه چیزی بپوشم و بعد برم دم در به این موضوع فکر می‌کنم. تازگی بعد از اومدن سپهر که زیاد تو خونه عکس می‌گیریم هم هی توجه می‌کنم که چقدر لباسم بده برای تو عکسی که بخوای حالا حالاها نگاهش کنی. این وب‌لاگ‌های مامان‌های امریکایی رو که نگاه می‌کنم که عکس از خودشون و بچه‌شون می‌گذارن لباسشون همیشه خوبه. البته خب ملت اینجا بیرون هم یه لباسی می‌پوشن که راحته. به نظر میاد نقطه وسط لباس خونه و بیرون رو پیدا کردن و همون رو همه جا می‌پوشن!

وقت خواب هم خب وقتی لباسم راحته با همون هم می‌خوابم. این روزا که در مورد خواب بچه می‌خونم همه صحبت از روتین قبل از خواب می‌کنن. اینکه خوبه بچه عادت کنه که یه مراسمی هرشب حول و حوش یه ساعت معین تکرار بشه که بفهمه موقع خوابه. مثلا حموم،پوشیدن  لباس خواب، شیرخوردن، قصه خوندن، لالایی و بعد خواب. حالا بیشتر که فکر می‌کنم لباس خواب فقط مساله راحت بودن نیست و قسمتی از مراسم خوابه. و مساله اینه که کلا من آدم منظمی نیستم و هرشبی یه ساعتی می‌خوابم و اون وقتی که می‌خوابم دیگه انقدر خوابم میاد که به قول مریم مسواک زدن هم سخته چه برسه به لباس عوض کردن.

راستی از این به بعد شاید از این تیپ سوال‌ها بپرسم بیشتر. خب دلم می‌خواد بدونم بقیه چه جورین و چه جوری فکر می‌کنن.